فهرست مطالب
احتمالا اسم رویای آمریکایی را شنیدهاید. رویای آمریکایی بنا به تعریف جیمز آدامز به این معنی است که زندگی هر فرد بنا به قابلیتها و موفقیتهایش و نه طبقه اجتماعیاش غنیتر شود. هر ساله افراد زیادی به امید برآورده شدن رویای آمریکایی به آمریکا مهاجرت میکنند. امروز میخواهیم در مورد بهناز فرهی طراح جوانی که رویاهایش را در چمدان کوچکی گذاشت و با خودش به لس آنجلس آورد تا آن را محقق کند؛ صحبت کنیم.
تولد و دوران کودکی بهناز فرهی
بهناز فرهی در سال 1364 در تهران متولد شد. پدر بهناز استاد دانشگاه است و مادرش نیز کار فرهنگی میکند. بهناز به واسطه تربیت در چنین خانوادهای از کودکی معتقد بود که برای موفقیت باید درس بخواند و روی هدفش تمرکز کند.
پدر بهناز فرهی از خانواده متوسط رو به پایین بود و در کودکی والدین خود را از دست داد. اما ناامید نشد و توانست با تلاش فراوان به تهران آمده و تا مقطع دکترا تحصیل کند و در نهایت استاد دانشگاه شود. پشتکار پدر بهناز برای او سرلوحه و الهام بخش راهش شد. بهناز معتقد است که این پشتکار و توانایی بواسطه ژن نیز در او وجود دارد و همین پشتکار بود که باعث مهاجرت بهناز و منشا جرات او برای خروج از محدوده امن خانه، خانواده و وطن شد.
تحصیلات
بهناز بعد از اینکه کارشناسی ارشد خود را از دانشگاه شهید بهشتی گرفت؛ چندین مرتبه برای کارهای مختلف از جمله ارائهی مقاله در استرالیا از کشور خارج شده بود. در طی این سفرها بود که احساس کرد جرقهای درونش زده شد و آن علاقه زیاد برای تجربه کردن زندگی و تحصیل در کشوری دیگر بود. اما هنوز نمیدانست کدام کشور!
تنها چیزی که بهناز از آن مطمئن بود زندگی در کشوری انگلیسی زبان بود. هدف او دستیابی به دانش درجه یک و بدون واسطه یا ترجمه بود. (در ایران ما ترجمه کتابهای انگلیسی را میخوانیم و به دانش درجه دو دسترسی داریم)
با وجود اینکه بهناز فرهی به 20 استاد در دانشگاههای مختلف ایمیل زده بود اما از همان ابتدا توجه ویژهای به کالیفرنیا داشت. باید نکتهای را به شما بگویم همیشه رویاهای خود را بنویسید و جلوی چشم خود بگذارید درست مثل کاری که بهناز فرهی کرد. او زمانی که مشغول ایمیل زدن به دانشگاههای مختلف بود؛ یادداشتی روی یخچال گذاشت با این مضمون که “مامان، بابا، من دارم میرم کالیفرنیا!”
و درست یکسال بعد بهناز به کالیفرنیا مهاجرت کرد!
مهاجرت به آمریکا
بهنازِ جوان زمانی که وارد کالیفرنیا شد نمیدانست که قرار است روی شانههای چه غولهایی بایستد!
“ترس شیرین” چیزی است که بهناز داشت. بهناز با چمدانی از امید به شهری پا گذاشت که کوچکترین آشنایی با آن نداشت و نمیدانست قرار است چه پیش بیاید. تصویر ذهنی این نابغه جوان از لس آنجلس تصویری بود که همه ما در فیلمهای آمریکایی دیدهایم.
بهناز میدانست که میخواهد معمار شود اما در ابتدا فکر میکرد کارش در حوزه ساخت ساختمان خواهد بود اما سرنوشت بهناز جور دیگری رقم خورده بود…
در طول تحصیلاتش متوجه علاقه زیادش به “ساختن” شد، اما نه لزوما از نوع ساختمانیش. او در این مسیر تصمیم گرفت تکنولوژی را با معماری مخلوط کند. بعد از پایان تحصیلش در یک دفتر معماری مشغول به کار شد اما درآن زمان میدانست که این کار شغل دائم او نخواهد بود.
چیزی که در بهناز هیجان ایجاد میکرد ساختن اشیایی بود که نگاهی رو به جلو دارند و در آنها تکنولوژی وجود دارد.
در همین بین ورود به دانشگاه USC – دانشگاه کالیفرنیای جنوبی و دانشکده هنرهای سینمایی- زمینه کار و تحقیق را برای او فراهم کرد. در دانشگاه بهناز موفق به گرفتن اسکالرشیپ(بورسیه کامل)، حقوق و آفیس شد.
همه این اتفاقها زندگی بهناز رو در عرض 6 سال کاملا تغییر داد. بهناز فرهی در مقطع دکترا، کار تجربی و تئوری را باهم پیش میبرد و همین مسئله زمینهساز خلاقیت و نوآوری در او شد.
گرفتن بورسیه
در دانشگاه USC، تنها 3 نفر در سال موفق به گرفتن اسکالرشیپ میشوند اما چرا بهناز برای آن انتخاب شد؟ بهناز فرهی علت گرفتن اسکالرشیب را تلفیق هنر و تکنولوژی که در پروژه ارشدش روی آن کار کرده بود و همکاری با بهرخ خوشنویس به عنوان دستیار در یکی از پروژههایش عنوان کرده است.
شرایط زندگی جدید برای بهناز، باعث تغییر هویت و نزدیک شدن به خودِ واقعی و درونش شد. این دقیقا همان نقطهای که رویاهایش برای آینده دیزاین شکل میگرفت.
نقطه عطف زندگی بهناز فرهی
یکی از نقاط عطف زندگی بهناز این بود که جسارت کرد و یکی از طرحهایش را پیش استادش برد. خودش اینگونه تعریف میکند که “پیش استادم رفتم و گفتم” این ایده منه!” اما استادم گفت دنیا پر از ایده است اما ایدهای ارزشمند است که بتوانیم عملی از آن استفاده کنیم پس برو و آن را بساز!”
اما بهناز هیچ تجربهای از کار با ابزارآلات سنگین که به اصطلاح کار مردانه مینامیم نداشت. ولی نترسید و شروع به کار کرد و همین شروع موجب احساس قدرت درونی در او شد. بهناز در مسیر جدید کاریاش به سراغ طراحی تعاملی رفت و سعی کرد عشق و علاقش به تکنولوژی را با موضوعی پیوند بزند که همواره مورد توجه هنرمندان بوده؛ یعنی بدن انسان.
کارهای خارقالعاده بهناز فرهی در اینتراکتیو کلودینگ
بهناز کار خودش را با چیدمانهای تکنولوژیکی در حوزهی معماری، مثل دیوار شروع کرد. اما کمکم علاقهمند شد که این آیدیها را به بدن انسان نزدیک کند. به اینترتیب وارد دیزاین لباس شد و لباسهای جدیدی طراحی کرد. لباسهایی که از ادغام تکنولوژیهای جدید مثل چاپ سه بعدی یا رباتیک تشکیل میشدند. در ابتدا، هدف اولیه او پیشبینی شکل و شمایلِ لباس آیندگان بود.
اما بهناز فرهی از یکجایی به بعد مطمئن شد که مسیری که داخلش قدم گذاشته برای انسانهای امروزی و زمان حال نیز کاملا درست است. در سال 2015، زمانی که فرهی به عنوان آرتیست رزیدنت در یک کمپانی کار میکرد پروژهای را شروع کرد که هدف آن طراحی لباسی بود که داخلش دوربین قرار داده میشد. وقتی انسانها به هر قسمت این لباس خیره میشدند، واکنش نشان میداد و حرکت میکرد. خیلی اتفاقی، این لباس بسیار معروف شد.
اولین لباس هوشمند
داستان از این قرار بود که بهناز ویدیوی لباس را برای تعدادی از دوستانش ارسال کرد و آنها هم خوششان آمد و آن را داخل فیسبوک خودشان به اشتراک گذاشتند. بعد از این ماجرا چندین مجله معروف راجع به این لباس و با عنوان “نگاه مرد بروی بدن زن” نوشتند. یک سال بعد از این اتفاق بهناز همچنان ایمیل دریافت میکرد و افراد زیادی خواهان داشتن این لباس بودند. در این بازه زمانی او متوجه شد که روی موضوع حساسی دست گذاشته است که پتانسیل بالایی برای موفق شدن و همهگیری دارد.
این اتفاق درهای کارهای حرفهای را به روی بهناز باز کرد. که یکی از مهمترین و تاثیرگذارترین آنها دعوت آدیداس از بهناز برای سخنرانی در شعبه اصلیشان در آلمان بود. آنجا بود که بهناز فرهی اولین سفارش کار حرفهایش را گرفت؛ این کار ایده ساخت کفشی با طراحی نوین بود.
بهناز معتقد است که لباس هوشمند میتواند بسیار مفید باشد. بطور مثال اگر لباس بتواند سطح استرس را اندازه بگیرد؛ به صاحبش کمک میکند انسان متعادلتری باشد و سالمتر زندگی کند.
بعد از همکاری با آدیداس بود که موزه علم و صنعت شیکاگو از بهناز دعوت به همکاری کرد.
سخن آخر …
بهناز فرهی در شروع مسیر حرفهای خود قرار دارد، اما دنبال کردنِ سختکوشیهای رویاپردازی چون او میتواند الهامبخش ماجراجوهای جوان دیگری باشد.
شما خود را ماجراجو میدانید؟