هانا آرنت، در کتاب مشهورش با نام «آیشمن در اورشلیم» و یا «رساله ای در ابتذال شر» کوشش کرده ذهن و ساختار روانی انسان خطرناکی چون آیشمن را واکاوی کند. اینکه افرادی چون او، که دستشان آلوده به خون هزاران انسان بی گناه بوده(و آیشمن ها در طول تاریخ کم هم نبوده اند) چگونه به این سطح نازل از احساس و عاطفهی انسانی سقوط نموده اند که رنج و محنت دیگران برای اینان بی اهمیت بوده و قدرت همدردی عاطفی را از دست داده اند.
قضات عالی دادگاه نورنبرگ و بسیاری دادگاههای تشکیل شده جهت محاکمه ی جنایتکاران، با این دید به قضاوت پرداخته اند که در جایگاه متهم، یک هیولای بی رحم و یک روانی ایستاده که از آدم کشی و خون ریزی لذتی درونی می برده و حالا در چنگال نیرومند عدالت ، گرفتار آمده است.
بانو هانا آرنت عقیدهای دیگر دارد که سخت دلنشین است و به نظر من به شدت واجد اهمیت برای شنیده شدن و تعمق کردن و واکاوی نمودن. او می گوید: ویژگی مهم آیشمن، ناتوانی او در درک تفکر انتقادی است که مانع درک او از جایگاه انسانی قربانی ها و حس همدردی و احترام نسبت به سرنوشت و درد و رنج ایشان می شود.
فقدان «تفکر انتقادی» انسان را به سویی سوق می دهد که خود را یگانه، کامل و مرکز عالم تصور کند و در دیدگاه محدودش تفاوت های نژادی، قومی، زبانی و مذهبی را نشانی از از نقص ساختاری و ضعف وجودی دیگر انسانها که شبیه او نیستند بپندارد و در قدم بعدی، زمانی که قدرت و تسلطی فراهم آورد، به آزار و یا حتی حذف انسانها مشغول گردد، بی آنکه عاطفه و وجدان فطری اش آزرده گردد. تقویت تفکر انتقادی، منجر به درک متقابل گروههای انسانی و فهم این نکته می گردد که ذات خلقت یک انسان با همه ی ویژگی های قومی، ملی و زبانی، دارای شرافت و اهمیت است و هیچ شخص و گروهی اجازه ندارد خود را آنچنان بالاتر از دیگران بپندارد که نسبت به رنج ها و صدمات وارد آمده به سایر ملل و گروههای انسانی، بی تفاوت بماند و حتی مشتاق حذف و نابودی ایشان بشود. هیولاهایی کوچک چون آیشمن، در بستری ناقص و فاقد تفکر انتقادی، زاده می شوند.