معرفی کتاب جاسوسی که سقوط کرد

کتاب «جاسوسی که سقوط کرد» سرگذشت «اشرف مروان» مردی مصری است که افتخار دامادی جمال عبدالناصر را یدک می کشد و به خاطر طبع بلندپرواز، پول دوست و ماجراجوی ذاتی اش قدم به دنیای خاکستری و پیچیده ی جاسوسان نهاده و در دهه های هفتاد و هشتاد میلادی خطرناک ترین ماموریت های جاسوسی را به انجام رسانده.

اشرف مروان کیست؟ کتاب یک توضیح ساده و کلیشه ای به این پرسش ذهنی مخاطب می دهد. او در سال ۱۹۴۷ در شهر قاهره متولد شده، در خانواده‌ای محترم و تحصیلکرده با پدری که افسر ارتش مصر بوده و فرزندانش را با غروری شایسته ی طبقات محترم جامعه پرورش می داده. اشرف را از کودکی با نام خوره ی کتاب می شناختند. پسری مشتاق زیر و رو کردن کتابخانه ی محلی و دانستن هرچه که به جهان مربوط است بوده و در جوانی سطح معلوماتش با هیچ یک از دوستان و همکلاسی هایش قابل مقایسه نبود. با نمرات عالی قدم به دانشگاه گذارد و در رشته ی شیمی مشغول تحصیل شد، با این تعهد که بعد از فارغ‌التحصیلی به ارتش ملحق شود و در کسوت نظامی گری به میهنش خدمت کند. اما آیا اشرف کسی بود که در یونیفرم نظامی به پادگانی در صحرا برود و منتظر جنگیدن با دشمن خطرناک مصر بماند؟ آنهم با حقوقی اندک و زندگی آرامی که بزرگترین تفریحش ورق بازی با سایر افسران در ساختمانهای دلگیر پادگان باشد؟! بعید می دانیم. او برای چنین زندگی ای ساخته نشده بود.پس دست به کار شد و خودش را به «منا» دختر زیبایی که در دانشکده ی اقتصاد درس می خواند نزدیک کرد. کمتر پسری چنین جرأت و اعتماد به نفسی داشت، چراکه منا سومین دختر جمال عبدالناصر، رهبر محبوب و کاریزماتیک جهان عرب بود و بسیاری از ژنرال های ارتش درصدد بودند به نحوی او را به پسرشان معرفی کنند. اولین بار که اشرف مروان، با واسطه گری و تمهید خواهرش موفق شد با منا قرار بگذارد و سه نفری کنار ساحل دلفریب نیل قدم زدند، منا خود را دلباخته ی این پسر لاغر و جسور حس کرد. شش ماه بعد با خواستگاری اشرف منا در ابرها سیر می کرد،رئیس جمهور ناصر دستور داد سازمان اطلاعات راجع به اشرف مروان تحقیق کند. نتیجه ی تحقیقات رئیس جمهور را خشمگین کرد. ده صفحه اطلاعات تایپ شده که اولین پرونده امنیتی اشرف بود، به طور خلاصه او را جوانکی عیاش، فرصت طلب و خیره سر معرفی کرده بود که از نظر اخلاقی مورد اعتماد نیست. اما حتی رئیس جمهور هم در خانه مشکلات خودش را دارد، چراکه دخترش گریه و زاری سر داد و اعلام کرد «من عاشق او هستم و اگر با این ازدواج مخالفت کنید دیوانه می شوم!» عروسی آنها در هفتم ژوئیه ۱۹۶۶ برگزار شد و به مهمترین رویداد اجتماعی جامعه ی مصر تبدیل شد. اشرف قدم اول را برای دستیابی به رویاهایش برداشته بود. مقامات عالی دولت و خانواده های برجسته به این جشن دعوت شدند و بانو «ام کلثوم» خواننده ی خوش الحان جهان عرب یک ساعت برای مهمانان آواز خواند. روزنامه های قاهره و بیست کشور عربی عکسهایی از عروس و داماد به چاپ رساندند. دوهفته بعد که ماه عسل این زوج به پایان رسید، جمال عبدالناصر دستور داد شغلی کوچک در اداره ی امنیت مصر به دامادش محول شود. در حقیقت قصد داشت او را زیر نظر داشته باشد. اما اشرف اهل زندگی در قفس نبود، خیلی زود از دانشگاهی در انگلستان پذیرش گرفت و از پدرزن نیرومندش خواهش کرد به او و منا اجازه بدهد برای ادامه ی تحصیل مدتی در انگلستان زندگی کنند.

حتما بخوانید:  تاریخچه قهوه: قهوه چطور از فنجان آسیایی‌ها به فنجان اروپایی‌ها رفت؟

چهارسال بعد، زمانی که رئیس جمهور ناصر فوت کرده و معاون دورگه اش انور سادات جانشینش شده بود، اشرف دهها بار نیرومندتر راهی انگلستان شد. او دیگر دامادی ضعیف و محتاج تائید و توجه رئیس نبود، حالا امین و در حلقه ی نزدیک ترین یاران انورسادات بود و وارد بازی بزرگان شده بود. پس با همان رفتار بی پروا که ویژگی ذاتی اش بود به یک باجه تلفن رفت، شماره سفارت اسرائیل را گرفت و اعلام کرد آماده است اطلاعات با ارزشی در اختیارشان قرار دهد و پس از اینکه نامش را گفت تلفن را قطع کرد و منتظر ماند.

در آن سوی خط، غوغایی به پا شد. مقامات امنیتی اسرائیل فهمیدند چه کسی به آنها تلفن کرده، کسی که مدتها درصدد جذبش بودند و جرأت اقدام نیافته بودند، زیرا تصور می کردند مردی با این جایگاه، داماد بزرگترین رجل سیاسی مصر حاضر به همکاری با آنان نیست. برنامه ی دقیقی چیده شد، هتلی به عنوان محل قرار معین شد و ماموران مسلح اسرائیلی دورتادور هتل مستقر شدند. چراکه تقریباً مطمئن بودند این قرار و مدار یک «دام» است و اشرف مروان قصد دارد با همکاری اداره امنیت مصر، یک مامور بلندپایه ی اسراییل را به قتل برساند و به ریش آنها بخندد. نیم ساعت پس از ساعت مقرر، اشرف وارد شد. مردی بلندقد، لاغر، خوش پوش که کیف سیاه رنگ مدارک را در دست داشت و ظاهرش شبیه یک دیپلمات عالی رتبه و یا تاجری ثروتمند و خوشگذران می نمود. یک جلسه ی کوتاه برگزار شد و اشرف اوراقی تحویل مامور مقابل داد و بی آنکه درخواستی داشته باشد و یا چیز دیگری بگوید خداحافظی کرد و رفت. شگفت انگیز آنکه او سوار بر بنز سرمه ای رنگ سفارت مصر سر قرار آمده بود و این چیزی بود که ماموران اسراییلی را کاملآ گیج کرده بود. در تل آویو از نخست وزیر تا سایر مقامات عالی رتبه در جریان این تماس تلفنی و قرار در لابی هتل قرار گرفتند. مدارک شش ساعت بعد وارد تل آویو شد و سرلشکر صوی زامیر،رئیس اداره کل اطلاعات اسراییل شخصا آنها را بررسی نمود. محتوای نوشته ها که به زبان انگلیسی ثبت شده بود، اطلاعاتی بود در خصوص آتشبارها، تانک ها و مواضع ارتش مصر در صحرای سینا. برخی جزئیات با بی پروایی تمام درج شده بود و باعث شد چشمان سرلشکر از شدت تعجب گرد شود. چیزی رخ داده بود که باورکردنش دشوار بود.

حتما بخوانید:  داستان مهره مار به همراه تفسیر آن

در آن سال سریالی از تلویزیون انگلستان پخش می شد با نام قدیس، شخصیت محوری سریال فرشته نام داشت و میان مردم بریتانیا شهرت فراوان داشت. با بهره گیری از آن، به اشرف مروان لقب «فرشته» دادند و رئیس اطلاعات کشور اسرائیل به نخست وزیر نوشت:«راجع به این جاسوس عرب می توانم بگویم، در دستگاهها و جوامع اطلاعاتی و جاسوسی هر هزار سال یکبار چنین اتفاقی می افتد، این یک امر خارق العاده است.»

 

این کتاب به قلم «آرون برگمان» نوشته شده، یک روزنامه نگار و نویسنده ی اسرائیلی که موفق شد به اشرف مروان نزدیک شود و با پذیرفتن ریسک بالای این کار، هویت او را افشاء نماید. آرون برگمان بارها با این مرد مرموز ملاقات داشته و تماسهای تلفنی بسیاری با یکدیگر داشته اند، اما حتی او نیز از نتیجه گیری درباره ی شخصیت و محتوای حقیقی اشرف مروان عاجز است. اشرف مروان حقیقتا که بوده؟! معمولا جاسوس هایی که داوطلبانه به خدمت یک کشور و یا یک سرویس امنیتی درمی آیند را «جاسوس خودفرما» می نامند که به قصد کسب پول چنین کار خطرناکی می کنند. اما نظریه ی دیگری نیز وجود دارد، که اشرف مروان نه به صورت خودسرانه، بلکه با هماهنگی با ژنرال انور سادات راهی سفارت اسرائیل شده، او اسب تروایی بوده که با پوششی فریبنده به قلعه ی دشمن رانده شده تا خنجری ظریف را که در آستین پنهان کرده، بر چشمان دشمن بکشد و نابینایش کند. البته اینها همه فرضیه است، هرگز نخواهیم دانست موضوع از چه قرار بوده،  چراکه ارباب مصری او، ژنرال سادات با گلوله های یک افسر ناراضی راهی قبرستان شده و خود اشرف مروان نیز سالها بعد ناگهان از فراز تراس آپارتمانش سقوط کرده و در دم کشته شده.  آیا یک لحظه دچار سرگیجه شده؟ ممکن است، در سن شصت و پنج سالگی بعید نیست. آیا به قصد خودکشی از تراس پایین پریده؟ آنهم ممکن است، فشارهای اطراف او رو به فزونی بوده و شاید از تحملش خارج شده، ترس از بی آبرویی و حتی محاکمه در مصر او را به خودکشی کشانده. و آیا احتمال دارد به قتل رسیده باشد؟؟ یک مامور چابک که مانند جیمز باند وارد برج مسکونی او شده و طبق دستور از بالا مرد مصری را از روی نرده ها هل داده به آن دنیا. هیچ بعید نیست. اما مامور اعدام از سوی کدام سازمان؟ از کدام کشور؟ مصر؟ یا اسرائیل؟ و یا حتی کشوری ثالث؟ همه ی این احتمالات ممکن الوقوع هستند. چراکه این حکایت مربوط به دنیای پیچیده ی جاسوسان است.

حتما بخوانید:  حکایت شیربرنج

اشرف مروان اگر کشته شده باشد و یا هر دلیل دیگری برای مرگش وجود داشته باشد فرقی نمی کند، او، برجسته ترین جاسوس در تاریخ خاورمیانه است، با خاستگاهی متفاوت و روشی عجیب که به اهداف این دنیایی اش رسید، مشهور شد، ثروتمند شد و سی سال آخر عمرش را در اروپا و آمریکا در کامرانی و عیش و عشرت زندگی کرد.

کتاب «جاسوسی که سقوط کرد» را انتشارات محترم ماهی، در بهار سال ۱۴۰۰ منتشر نموده و با ترجمه ی روان مهدی نوری به کتابی آسان خوان تبدیل شده. کسانی که به تاریخ معاصر خاورمیانه، شناخت تحولات و ارتباطات سیاسی و البته سرگذشت جاسوسان علاقمند هستند، با خواندن این کتاب یکی از خاطره انگیز ترین مطالعات شان را تجربه خواهند کرد.

این مطلب را با دیگران به اشتراک بگذارید
نظر خود را بنویسید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها