معرفی کتاب – قاچاق کرم: از رابین هود تا قاچاق کرم

خاطراتی از دوازده سال طغیان و یاغیگری در قفقاز

به کوشش سیروس سعدوندیان

با مقدمه رحیم رئیس نیا

 

یاغی شدن و به کوه زدن یکی از رایج ترین شیوه های مبارزه در سراسر دنیا بوده است. رابین هود، رعیت شجاعی که در حکومت پرنس آلبرت یاغی شد و با ضربات نامنظم و پناه جستن در جنگل زندگی و آسایش را بر حکمران ستمگر وقت حرام کرد، مشهورترین نمونه ی جهانی این افراد است. در ایران و مشخصاً در آذربایجان و قفقاز، در قرن هجدهم و نوزدهم، مردان ستم دیده و رشیدی که به کوه می زدند و با غارت بعضی ثروتمندان و حمله به ماموران حکومتی می زیستند را «قاچاق» می نامیدند. و در آن روزگار، قاچاق های اسم و رسم داری در نواحی کوهستانی قفقاز به سر می بردند چون ؛ قاچاق نبی، قاچاق یوسف، قاچاق قاندال نبی و این مردان از چنان آوازه و محبوبیتی میان توده ها برخوردار بودند که آوازه ی شجاعت و نبردهایشان به قصه ها و اشعار عامه ی مردم رسوخ کرده بود و بسیاری از پدربزرگها در سرمای زمستان حکایت جنگ و گریز قاچاق ها را برای نوه هایشان تعریف می کردند. و یکی از شجاع ترین و نامدارترین این سلسله‌، قاچاق کرم نام داشت. مردی خوش قامت، خوش پوش و شجاع که مانند صاعقه بر کاروانها نازل می شد و بعد از ربودن طلا و جواهر تجاری که همدست حکومت بودند، سوار بر اسب سپیدش به دل کوه می زد و از دیده ها نهان می شد. قاچاق کرم، مانند سایر قاچاق ها قوانینی داشت و او را هرگز یک راهزن یا دزد معمولی نباید انگاشت. او دست به اموال روستائیان و مردم زحمتکش دراز نمی کرد، دختران و زنان حتی در صورت اسارت، هرگز صدمه نمی دیدند و آزاد بودند به راه خودشان بروند، اما دشمن سرسخت فئودال های بدنام و فرمانداران مشهور به ستمگری بود.

در اواخر قرن نوزدهم، کار به جایی رسید که سه امپراطوری روسیه ی تزاری، ترکیه ی عثمانی و ایران قاجاری با یکدیگر متحد شدند که قاچاق کرم را دستگیر کنند. جاسوسان و خبرچینان بسیج شدند و برای دستگیری او طلا و نقره پاداش تعیین شد و به افسران نظامی و انتظامی وعده دادند در صورت دستگیری و یا کشتن کرم، درجات نظامی بسیار بالا پاداش خواهید گرفت. اما کرم چون صاعقه بود، چون باد به سرعت می تاخت و چون رعد هرچیز که در مقابلش بود را به ضرب گلوله و شمشیر قطع می کرد و می گذشت. حتی یک بار که در دام افتاد و دویست نفر ژاندارم روس او را به محاصره درآوردند، کرم مانند برق شمشیر کشید و تیر انداخت و با چنان سرعتی حلقه ی محاصره را شکافت که نیروی ژاندارم از سردرگمی شروع به کاوش در سوراخ های زمین و سنگها کردند.

اما مردم عادی دوستش داشتند. او نمونه ی مردی بود که آنها نمی توانستند باشند. حکومت را به سخره گرفته بود، ژاندارم ظالم را تحقیر کرده بود و اربابهای متکبر از ترس او خواب و آرام نداشتند. حتی به فقیران کمک می رساند و رگه هایی از پهلوان منشی در رفتارش دیده. می شد.

عاقبت، بر اثر شکایت های بی شمار فرمانداران و فئودال ها عرصه بر کرم تنگ شد. چند سالی میان کوهستانهای ایران و روسیه و عثمانی تردد کرد و مرزداران را به ستوه آورد، در نهایت تصمیم گرفت به زندگی «قاچاقی» پایان دهد. با وجود اینکه خودش متولد قفقاز بود، از رودخانه ی ارس گذشت و تصمیم گرفت مابقی عمر را در زادگاه اجدادی اش ایران بگذراند. در نزدیکی ماکو، هنگامی که ناصرالدین شاه عازم سومین سفر فرنگ بود، کرم در مقابل کالسکه ی سلطنتی ظاهر شد و مقابل شاه زانو زد. او را به شاه معرفی کردند. عقاب کوههای قفقاز که بر زمین آمده و نشسته بود. گفت :«شاهنشاه، من کرم هستم، تا دیروز قاچاق بودم، حالا امان می خواهم و یک زندگی آرام.»

این حادثه ی کوچکی نبود. تمام روزنامه های آن عصر، به خصوص در باکو و گنجه این خبر را به تیتر اصلی تبدیل کردند. ناصرالدین شاه این اتفاق را به فال نیک گرفت، در اول راه فرنگ. پس به کرم امان داد و گفت او را به تهران منتقل کنند و آزادانه در پایتخت زندگی کند. ماهانه صدتومان هم مواجب برایش تعیین شد.

کتاب قاچاق کرم

کرم در تهران زندگی مرفه و بی سر و صدایی را گذراند. آخرین صحنه ی سلحشورانه ای که از او روایت شده، مربوط به انقلاب مشروطه است. در کوران انقلاب که چندین هزار نفر ارگ حکومتی را محاصره نموده بودند، نایب السلطنه مقابل ارگ گیر افتاده بود و از هردو سو تیراندازی می شد و نزدیک بود مردم او را به قتل رسانند. در این بین، کرم بیگ قاچاق معروف سوار بر اسب وارد صحنه شد و نایب السلطنه را بالا کشید و بر ترک اسب خود گذاشت و با یک دلاوری عجیب از میان چند هزار نفر بیرون برد.

 

فرماندار گنجه، کنیاز ناکاشیدزه او را چنین توصیف کرده :

کرم بیست و پنج سال دارد. بلند قامت و چهارشانه است. چانه و صورتش را به خوبی می تراشد و گونه های برجسته و سرخ دارد. سبیلش نازک و طلایی رنگ است و چشمانی بلوطی رنگ دارد. چوخای آستین گشاد قفقازی می پوشد و حتی در خواب هم اسلحه را از خود جدا نمی کند.

کرم بعد از دوازده سال زندگی در تهران، دچار بیماری شد و قبل از اینکه برف پیری بر سر و رویش بنشیند، زندگی را وداع گفت. برخی از دوستان و بستگانش جسد او را تا قبرستان مسگرآباد تشییع کردند و به خاک سپردند. بر سر قبرش نیز سنگ بلندی کار گذاشتند که تا مدتی پیدا بود. اما بعد از توسعه ی شهر و ویران شدن قبرستانهای قدیمی، قبر کرم نیز ناپدید شد.

قاچاق کرم یکی از آخرین چهره های برجسته از گروهی است که در ایران به آنها عیاران می گفتند و عجیب تر از همه آنکه، در کنار صدها نقل قول و بریده روزنامه و گزارش نظامی و دولتی از او، خودش دفتری همراه داشته و شرح مهمترین وقایع زندگی اش را یادداشت کرده، کتابی که پیش رو دارید برگرفته از همان دفترچه ی خاطرات است و البته یک بار توسط نوه اش در باکو به چاپ رسیده و از چنان استقبالی برخوردار شده که هشتاد هزار جلد از آن به فروش رفته. در پایان باید گفت عیاران، قاچاق ها، در سراسر جهان شباهت های فراوان به هم دارند. چه رابین هود در انگلستان، چه زورو در مکزیک و جهان اسپانیایی و چه قاچاق کرم، همگی محصول طغیان انسان در برابر اختناق و ستمگری اند و بروز شجاعتی اسطوره مانند، که یک تن در برابر یک لشکر می ایستاد و با شمشیری برهنه مبارز می طلبید.

لینک خرید کتاب «قاچاق کرم»

حتما بخوانید:  معرفی کتاب- «تا به آخر با هیتلر»
این مطلب را با دیگران به اشتراک بگذارید
نظر خود را بنویسید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها