دیدار دوستان در رستوران گوزن درکه
از ده یازده سال پیش که همهی دوستان قدیمی دور هم جمع شدیم و قرار گذاشتیم که در سال یکبار همدیگر را ببینیم، این قرار دوستانه همچنان پابرجاست و حتی وضعیت کرونایی هم نتوانسته گردهمایی ما را برهم بزند.
امسال، نیمهی تابستان اعلام شد بچهها در رستوران گوزن درکه جمع بشوند و ماهم اطاعت کردیم. ساعت ده و نیم صبح وارد رستوران شدم و دیدم بعله، پنج نفر زودتر از من رسیدهاند و دو نفر دیگر هم در راهند. و این رستوران گوزن چه انتخاب خوب و هوشمندانهای است، فضای باز، کنار رودخانه، مشرف به کوهستان و چند درخت چنار صدساله و تنومند که با خیل گنجشکها آکنده شدهاند.
کمی بعد آن دو دوست هم به جمع ما ملحق شدند و بساط صبحانه گسترده شد، چای و نان تازه و نیمرو و ملحقات معمول صبحانه های درکه و دربند. احوالپرسیها ته کشیده بود و بحثهای اجتماعی از همان میز صبحانه شروع شد. اندر مضرات واکسن چینی، حق کشی از باشگاه استقلال، شنودهایی که در گوشی موبایل فعال شده تا دلیل آتشسوزی جنگلهای آمریکا و کشف وصیتنامهی دکتر مصدق و جالبتر از همه ثابت شدن اینکه صدام حسین از فرزندان آدولف هیتلر است، جزو مصالح مباحث بود. بعد از صبحانه چند قلیان آوردند و خدمه رستوران خیلی باسلیقه هندوانهای خرد کردند و بر سر میز گذاشتند و دوستان در حالیکه لم داده بودند روی تختها و از هوای پاک کوهستان لذت میبردند، دود و دم به راه انداخته بودند و لابلای شوخی و خنده، از هر بحثی گلی میچیدند و نظری میدادند.
یک ساعت ساکت و حیران نشستم و چند بار در جواب کسانی که ناگهان میپرسیدند: خب، حسین آقا، دیگه چه خبر؟ یا میگفتند: تعریف کن، چه کارها میکنی؟
با جملات کلیشهای جواب میدادم: شکرخدا، خوبم، خبر خاصی نیست، میگذرانیم.
نزدیک ظهر شده بود و چانه ها بیش از حد گرم شده بود، رو به جمع کردم و به صدایی که همه بشنوند گفتم: بچهها شنیدید ماهوارهی جدید ایران به نام سفیر پرتاب ناموفق داشت؟
یکیدو نفر بی علاقه نگاهم کردند و زیرلبی گفتند: آره، سقوط کرد.
گفتم: به نظر من وقت نامناسبی پرتاب شد، بارش شهابسنگها توی اون روز زیاد بود و احتمال برخورد وجود داشت، آلیاژ بدنهی ماهواره هم حاوی منیزیم زیادی بود، یکی دو درصد بیشتر از حد مجاز.
بچهها مانده بودند شوخی میکنم یا واقعا در این یکساله دکترای صنعت فضانوردی گرفتهام و اطلاعات علمی دقیق دارم. سعید، دوست بازاریمان با گوشه و کنایه گفت: حسین آقا، اصلأ ماهواره سقوط کرده به ما چه؟ پولی گیر ما میاد؟
بر نظریههای علمیام پافشاری بیشتری کردم. از هزینهی بالای ساخت ماهواره گفتم، با ذکر اعداد و ارقام ارزی و ریالی، از اینکه احتمالاً وزن غیر استانداردی داشته و یا محاسبهی میزان سوخت غلط بوده، با عصبانیت ساختگی هم اعلام کردم اگر یک دانه ماهوارهی دست دوم از ژاپنیها میخریدیم بهتر بود، هم بالا میرفت و در مدار مینشست و هم این همه پول مملکت را هدر نمیدادیم.
وقت ناهار بود و بوی اشتها برانگیز کباب بلند شده بود و جمع از این بحث بی ربط ماهوارهای کلافه شده بودند. ایمان دوست مهندسمان با ادب و ظرافت رو به من کرد و گفت: خب، حسین جان، من و شما که معلومات فنی توی این زمینه نداریم، اگر چیزی هم جایی بخوانیم واقعا متوجه نمیشویم درست است، نیست، از روی غرض و مرض نوشته شده، واقعا تشخیص نمیدهیم، پس از بنیاد بحث بیهودهایست.
بقیه هم با سرتکان دادن یا زیرلب بله گفتن، حرف ایمان را تایید کردند.
ماهی به دام افتاده بود و به مقصودم رسیده بودم. صاف و محکم نشستم و گفتم: دقیقاً همین طوره، برای اظهار نظر باید صاحب نظر بود. استفاده از منبع درجه سوم و کپسولی هم کسی را ناگهان صاحب نظر نمیکند. همه چیزدانی، از فوتبال و پزشکی و اقتصاد جهانی و ویروس شناسی و جن و پری، اصلا ممکن نیست. اوقات خوشی که به بیهودگی تلف شده و بحثهای سطحی و نامربوطی که بیجهت مطرح شده. استفاده صحیح از یک دورهمی دوستانه، یک پرس و جوی عاطفی مفید یا حتی طرح خاطرات شیرین بهتره یا بحث در موردی که خارج از تخصص و مطالعهی ماست؟
مسعود دوست بازیگرمان که اهل تئاتر است گفت: من موافقم، کباب را که خوردیم من چنتا فیلم که یک ماه اخیر دیدم معرفی میکنم، فیلمبازها بروند ببینند.
ساعت دو که از رستوران بیرون زدیم حس کردم یکیدو نفر از حرفم دلخور شدهاند، اما مطمئنم در خلوت خودشان به من حق خواهند داد. ما همهچیزدان نیستیم.