آرسن میناسیان مشهور به مسیح گیلان

قدیمی ها، کسانی که سن و سالی از آنها گذشته، حوادث عجیب روز پانزدهم فروردین ۱۳۵۶ رشت را خوب به یاد دارند. در روزگاری که رسانه های گروهی کندتر و محدودتر از امروزه بود و بسیاری از اخبار توسط مردم منتشر می شد. در آن روز، که به تازگی تعطیلات نوروزی به پایان رسیده و سیل گردشگران گیلان را ترک کرده بودند، به جای فراغت و آرامش، هیاهو و اضطراب در خیابانها موج می زد.

فریادهایی به گوش می رسید:«موسیو آرسن مرد، موسیو مرد ، آرسن میناسیان فوت کرد…» مردم، پیاده، سوار بر دوچرخه و خودرو به طرف سلیمانداراب می رفتند و شهر می رفت که کاملآ تعطیل شود. اما مگر این مرد که بود؟!

آرسن میناسیان مشهور به مسیح گیلان

آرسن خاچاطور میناسیان (آرسن میناسیان )، در سال ۱۲۸۵، در بحبوحه ی انقلاب مشروطه در شهر رشت متولد شد. خانواده ی آرسن میناسیان باسواد بودند و کودک شان را در آن سالهای پرآشوب جنگ جهانگیر اول، به مدارس جدید سپردند. آرسن، تا مقطع دیپلم در رشت تحصیل کرد و موفق شد استعداد فوق العاده اش را کشف کند. فهمید به علم شیمی علاقه ی زیادی دارد و فرمول های شیمی را با سرعت و دقت زیادی درک می کند. اما خانواده، شرایط مالی فرستادن او به اروپا و تحصیل در رشته ی شیمی را نداشتند. پس با معرفی یکی از قوم و خویشان نزدیک، راهی قزوین شد تا در تنها داروخانه ی مدرن شهر شاگردی کند.

آرسن، طی چندسال با توجه به استعداد و سخت کوشی کاملی که داشت، به داروسازی ماهر تبدیل شد و به عنوان داروساز درجه اول گواهینامه گرفت. همان ایام بود که دل در گرو «مارو» نهاد. مارو، دختر صاحب داروخانه بود و خیلی زود این دو با یکدیگر ازدواج کردند.آرسن چندسال بعد، تصمیم گرفت به زادگاهش برگردد و هنگامی که این موضوع را به والدین همسرش اطلاع داد، پدرزنش مشت گره کرده اش را در هوا تکان داد و گفت:«آرسن، تو داماد نبودی، بلا بودی، چقدر داروی مجانی به این مردم دادی؟ دلم می خواهد خودت داروخانه باز کنی ببینم جرأت داری یک نسخه ی مجانی بپیچی!»
زوج جوان در سال ۱۳۱۵ وارد رشت شدند. آرسن میناسیان لابراتوار کوچکی تاسیس کرد و مشغول ساخت داروهای تخصصی شد. مهارت و دانش وسیع او باعث شد داروخانه داران استان سفارش های زیادی به او بدهند و آرسن در رشته ی داروسازی به سرعت اسم و رسمی پیدا کرد. اما متوجه شد دارویی که او تولید می کند، با قیمتی چند برابر به دست مردم می رسد و بسیاری از مردم فقیر توان خرید داروی تخصصی را ندارند. بی درنگ مغازه ی بزرگی اجاره کرد و تابلویی بر سر در آن نصب کرد، با این عنوان :«داروخانه کارون»

داروخانه داران از این موضوع به شدت رنجیدند. یک منبع ثروت از چنگ شان بیرون رفته بود.دست به کار شدند و همه جا گفتند:«صاحب داروخانه ی کارون مسیحی است، صحیح نیست مردم مسلمان داروهای او را بخورند!» ترفند کهنه ای بود که در آن سالها جواب نداد. اما رقیبان دست از جنگ روانی برنداشتند، افرادی را واداشتند که بین مردم بگردند و مرتب بگویند:«داروهای داروخانه ی کارون کهنه است، علت ارزان بودن آنها همین است، از مواد فاسد تهیه شده . . .» این شایعه هم خیلی زود بی اعتبار شد. چراکه بیمارها با مصرف داروی آرسن خوب می شدند و کیفیت بالای آنها ثابت شده بود.

حتما بخوانید:  والک پلو شمرون

در این سالها،که هنوز خانه های چوبی فراوان بود و حوادث تلخی رخ می داد، در یک تابستان بسیار گرم، آتش سوزی مهیبی رخ داد که دهها خانه غرق در شعله های آتش شد. مردمی که برای خاموش کردن آتش تلاش می کردند، در کمال حیرت دیدند که موسیو آرسن با شجاعت و دلسوزی عجیبی خود را به خطر انداخته و کمک کرد چند نفر از حلقه ی آتش نجات پیدا کنند. باران یک هفته ای سال ۱۳۱۹ ، که منجر به طغیان رودخانه ی شهر شد، صحنه ی دیگری از فداکاری و عشق بی حد آرسن ، به انسانها را به نمایش گذاشت. آرسن میناسیان همراه و دوشادوش نیروهای نظامی و مردمی ساعتها در سیلاب حرکت کرد تا مردم و کودکان گرفتار در آب را نجات دهد.
این رفتارهای انسان دوستانه اسم آرسن میناسیان را به نیکی منتشر کرده بود. در همان ایام آتش جنگ دوم جهانی افروخته شد و ایران به اشغال متفقین درآمد. سوغات متفقین قحطی بود و بی کاری و بیماری. تورم به چهارصد درصد رسید و گرسنگی چنان فشاری بر طبقه ی ضعیف جامعه آورد که اگر بیمار می شدند پولی برای دوا و درمان نداشتند. در آن سالها، داروخانه ی کارون تبدیل به نقطه ی امید هزاران خانواده شده بود. آرسن،با توجه به وضعیت بیماران، با دریافت بهایی ناچیز و گاه رایگان، مهم ترین داروها را تولید و در اختیار مردم می گذاشت. همه ی داروخانه ها خلوت بود، اما داروخانه ی کارون چنان جمعیتی به خود جذب می کرد که چند نسخه پیچ با سرعت زیاد فعالیت می کردند تا پاسخگوی مراجعین شوند. در آن زمان، که آرسن تا نیمه شب در لابراتوار مشغول کار بود، به فکر افتاد داروخانه اش را شبانه روزی کند. به این ترتیب، اولین داروخانه ی شبانه روزی ایران افتتاح شد.
آرسن میناسیان مشهور به مسیح گیلان

اما سایر داروخانه داران از این همه موفقیت به خشم آمدند و با نفوذی که در دستگاه دولت داشتند، علیه او شکایت کردند. موضوع شکایت، ارزان فروختن و صدمه زدن به بازار بود. جالب اینجاست در لحظه ی ورود آرسن به ساختمان شهربانی، پنج داروساز شاکی، به مجرد دیدن سیمای فروتن و مهربان او از شکایت شان صرف نظر کرده و همان لحظه پرونده را مختومه اعلام نمودند.

سالها از حضور با برکت و صمیمی آرسن در رشت گذشته بود. اما هنوز عده ی قلیلی باور نداشتند یک انسان تا به این حد از خودگذشته و دیگرخواه باشد. همه جا با لحنی محکم می گفتند :«این موسیو آرسن به دنبال وکالت مجلس است، حالا می بینید. به زودی کاندید می شود و با رای بالا به هدف نهایی اش می رسد، همه ی این کارها سرمایه گذاری است، می داند چه می کند.» اما … توده ی مردم او را باور کرده بودند و به او عشق می ورزیدند. می دیدند او اهل سیاست نیست. ارامنه از او خواهش کردند کاندید مجلس شورای ملی شود، نپذیرفت. انجمن شهر پیشنهاد داد که آرسن به خاطر خلاقیت، دلسوزی و محبوبیت عمومی سمت شهرداری را بپذیرد، زیر بار نرفت. او، با اعتباری که داشت فقط و فقط در خدمت مردم بود. برایش درشکه و اتومبیل حاضر می کردند تا برای رفع اختلاف میان دو طایفه بیاید و میانجی گری کند. بی درنگ داروخانه را به کارمندانش می سپرد و سفیر صلح می شد. به نزدش می آمدند تا جهت آزادی یک زندانی اقدام کند. آرسن ، بی درنگ راهی می شد و رضایت می گرفت و زندانی را آزاد می کرد.
هنگامی که ماه محرم می رسید، آرسن پای پیاده به راه می افتاد، همراه با همشهری های مسلمان، شمع در دست می گرفت و به چهل مجلس سر می زد و در مراسم عزاداری شرکت می کرد. چنان صمیمانه و عاشقانه که همه به گردش پروانه می شدند.مردم شهر، می دیدند که در مجالس ماه محرم، آرسن و آیت الله ضیابری کنار هم نشسته اند و سینه می زنند. در رسیدگی به بیماران فقیر تا آنجا پیش رفت که بدهکار شد. طلبکارها حکم جلب او را گرفتند و پلیس آرسن را به شهربانی برد و بازداشت کرد. خبر به بازار رسید. بازاری ها، که می دانستند آرسن چرا بدهکار شده، پولی فراهم کردند و وجه طلبکارها را پرداختند. این موضوع چند بار پیش آمد.آرسن بابت خرید مواد اولیه ی دارو بدهکار می شد و برایش پرونده ی قضایی تشکیل می دادند، خیرین و بازاری های شهر به سرعت وارد صحنه شده و پول مورد نیاز را تامین می کردند.

حتما بخوانید:  معنای ضرب المثل «آش را با جاش بردن»

در دهه ی چهل، آرسن مشهور و معتبر بود. خیرین پولهای زیادی به او می دادند تا داروی رایگان به فقرا بدهد. هنوز هم عده ای کنار گوشش می خواندند :«الان وقت آن رسیده کمی به خودت برسی، آنقدر شهرت داری که ظرف چند سال میلیونر شوید.» اما آرسن چیزی از ثروت اندوزی درک نمی کرد. وجود او مشتعل از عشق الهی بود و بس. در همان سالها مردی از آشنایان به داروخانه ی او مراجعه می کرد و برای مادر پیرش دارو می گرفت و از سختی های نگهداری از یک انسان سالخورده و بیمار چیزهایی می گفت. این موضوع در ذهن خلاق و روحانی آرسن جرقه ی بزرگی زد.

 

تاسیس اولین خانه ی سالمندان و معلولین در ایران:

در سال ۱۳۴۵ زمین بسیار بزرگی (به وسعت ۱۷۰۰۰ متر) در محله ی سلیمانداراب توسط یک خیر اهدا شد و با کمک آرسن و چند نیک اندیش تبدیل به موسسه ی مجهزی برای نگهداری از سالخوردگان و معلولان شد. موسسه ای که الگوی تاسیس موسسات اینچنینی در پایتخت و سایر شهرهای ایران شد. انسانهای رنج دیده، معلول و تنها، در این خانه ی آرسن نگهداری می شدند و از امکانات پیشرفته ی پزشکی ، بهداشتی و مراقبتی بهره می بردند. آرسن شخصاً در این موسسه خدمت می کرد. آنچنان عاشقانه که پرستاران و خادمان با دیدن او بر سر شوق آمده و با جان و دل کار و خدمت می کردند.

معنای رفتارهای آرسن در کودکی حالا کشف شده بود. خانواده اش به یاد داشتند که وقتی سیزده ساله بود، مادرش پالتوی خوبی برای او دوخت تا در روزهای سرد و بارانی رشت در امان باشد. فقط چند روز پوشید. یک روز بدون پالتو به خانه برگشت و گفت که آن را در مدرسه جا گذاشته، در حقیقت به مرد فقیری هدیه داده بود. در چهارده سالگی به دفتر انجمن اخوت رفت و درخواست عضویت نمود، دوست داشت سهمی در خدمت به مردم شهر عهده دار شود. حالا، در آستانه ی سالخوردگی، به بخشی از تمنیات قلبی اش رسیده بود. همیشه ردایی سیاه رنگ و بلند می پوشید و با موهایی که به رنگ سپید درآمده بود، حالتی زیبا و روحانی داشت. روز چهاردم فروردین درحالیکه مشغول خدمت در موسسه بود، حالش دگرگون شد. او را به درمانگاه موسسه بردند و پزشک کشیک شروع به اقدامات اورژانسی کرد. آرسن مدتها بود که از نارسایی تنفسی و ضعف ریه رنج می برد اما حاضر نمی شد برای درمان کامل بستری شود و مدتی استراحت کند. مدت بحران فقط یک ساعت شد. پزشک بعد از تلاشی بیهوده، گوشی پزشکی اش را بر زمین کوبید و های های گریه کرد.

حتما بخوانید:  تاریخ ایران - فصل نهم «اوضاع ایران پس از سقوط شاهنشاهی ساسانی»

آرسن میناسیان مشهور به مسیح گیلان

ظهر روز بعد، مردم شهر وقتی با خبر شدند چه شده، همگی دوان دوان خود را به موسسه رساندند و مانع گذاشتن جسد در آمبولانس شدند. پیکر بی جان آرسن در خیابان سعدی بر دوش مردم قرار گرفت و به سوی مدرسه ی ارامنه، همان‌جایی که آرین در کودکی درس خوانده بود، حرکت کردند.لااله الاالله بی وقفه جاری بود، مردم مسلمان رشت آرسن را یکی چون خودشان می دانستند. جمعیت وارد کلیسا شد تا مراسم مذهبی انجام شود. اما گویی مردم حاضر به دل کندن از پیکر آرسن نبودند. پیکر را با فریاد یاعلی بالا می بردند و با فریادهای یاحسین بر زمین می گذاشتند. هرچه کشیش پشت بلندگو خواهش کرد مسلمانها خارج بشوند تا مراسم مذهبی انجام شود، گوش کسی بدهکار نبود. اشک می ریختند، صلوات می فرستادند و دعاها و حرفها زیر سقف کلیسا طنین می انداخت. پیکر آرسن در مدرسه به خاک سپرده شد و یادبودی از آن مرد پاکدین در پیاده روی مقابل نصب گردید.
امروزه، در هر سالگرد، مردمی را می بینیم که همراه با دسته گلی ، مقابل یادمان آرسن ایستاده اند و برای علو روح پاکش دعا می خوانند. آرسن کسی بود که یک تنه، بیش از چند وزارتخانه تغییر و تحول پدید آورد و چنان تشنه ی خدمت به انسانها بود که هزاران نفر از برکت وجودش بهره مند شدند. آرزو می کنیم همه ی شهرهای جهان، به قدوم یک یا چند آرسن، آراسته گردند. یادش گرامی باد.

 

 

منابع :

فیلم زندگی آرسن میناسیان/ سینما هنر و تجربه

کتاب زندگی نامه ی آرسن ، به قلم ایساک یوناسیان «سایه مسیح»

این مطلب را با دیگران به اشتراک بگذارید
نظر خود را بنویسید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها