دیروز برای انجام چند کار شخصی و اداری مجبور شدم تمام بعد از ظهر را در مرکز شهر بالا و پایین بروم، درحالیکه برای مقابله با گرمای طاقتفرسای آن ساعتها تنها سلاحی که داشتم یک عدد عینک آفتابی بود و یک بطری آب خنک که از دکهی مطبوعاتی جلوی دانشگاه خریدم. که البته در برابر تابش مستقیم آفتاب و گرمای چهل و چند درجهای هوا ابدا کافی نبودند. ساعت چهار، خسته و گرمازده و نیمهجان کمی ادکلن به تیشرتم زدم و سوار تاکسی شدم. فضای خنک و آرام درون تاکسی کمی حالم را جا آورد، اما همچنان کلافه و عصبی بودم. این خورشید قرار است تا دوماه دیگر اینطور کبابمان کند؟ تازه با این کم بارانی و خشکسالی که این آفتاب بی رحم هرچه برکه و دریاچه فصلی را هم در سراسر کشور تبخیر میکند و بیابان برهوت و تفتیده تحویلمان میدهد.
کمی که رفتیم مسافر دیگری که روی صندلی عقب نشسته بود از شدت گرما گله کرد و اینکه دیشب کولر منزلش خراب شده و تا صبح از گرما خواب به چشمشان نیامده، این چه وضعی است؟!
راننده صدای رادیو را کم کرد و گفت: بله، تابستان سختیهای خودش را دارد، گاهی آدم کلافه میشود، اما میدانید آقا، من برزگرزادهام. پدرم کشاورز بود، هنوز هم هست. تا هفده سالگی همانجا بودم، اطراف گرمسار، مزرعه صیفی جات داشتیم. چیزی که از پدرم یادگرفتم در همه قسمتهای زندگی برایم آموزنده بود. روستای ما که در حاشیهی کویر واقع شده، بهترین و مرغوبترین خربزهی ایران را تولید میکند. شاید هم بهترین در جهان. پدرم اول بهار بذر میکاشت و تا آخر بهار خربزههای بزرگ و خوشرنگ در مزرعه ظاهر میشد، اما یک جای کار هنوز لنگ بود. آفتاب. باید صبر میکردیم تیر و مردادماه بیاید و درجهی حرارت از چهل و یک درجه بگذرد. محصول سی روز حرارت بالای آفتاب را جذب میکرد و در درونش قند تولید میکرد. آن قند بالا و خوشبو و خوش طعم، فقط در آن گرمای چهل و پنج درجه تولید میشد. مثل شعلهی اجاق گاز که غذا را بپزد. بعد محصول را برداشت میکردیم و جشن میگرفتیم. این معجزهی خورشید بود. تجار از شهرهای خیلی دور و حتی کویت و امارات به روستای خاکآلود ما می آمدند تا خوش طعمترین خربزهی دنیا را خریداری کنند و ببرند.
رسیده بودیم جلوی حسینیهی ارشاد و میبایست پیاده میشدم. اما جوابم را در همین ده دقیقه گرفتم. نظم قدیمی جهانی، همان نظمی که دنیا را برای میلیاردها میلیارد موجود زنده قابل سکونت کرده، برای هر کارش دلیلی دارد. اگر در شمال روسیه دما را به پنجاه درجه زیر صفر پایین آورده، اگر گرمای تابستان نفس شهر ما را بند آورده و هر تغییر و چرخش دیگری زیر این آسمان آبی تحت یک برنامه، جدول هوشمند اجرا میشود. خورشید هم لابد در این تابستان وظیفهاش را انجام میدهد و بس. بطری خالی آب را توی سطل زباله انداختم و از سایهی خنک و دلچسبی که درختان کهنسال خیابان شریعتی بر پیاده رو انداخته بودند، راهم را ادامه دادم.