نقد فیلم سوته دلان

نقد فیلم سوته دلان

سوته دلان، تولید شده در سال ۱۳۵۶، جزو آخرین فیلمهای تولید شده پیش از انقلاب محسوب می شود. یکی از معدود فیلمهایی که به موج نوی سینمای ایران در دهه پنجاه تعلق دارد و به لحاظ درون مایه و محتوا، از تولیدات عمومی سینمای آن روزگار متمایز است. سینمای ایران، در دهه های سی و چهل، با تاثیرپذیری از سینمای هالیوود و هند، حجم انبوهی از فیلم های قهرمان محور به بازار عرضه می کرد که از کلیشه ی ثابت و گیشه پسند :«قهرمان/ ضدقهرمان/ صحنه های اکشن/ رقص و آواز/ عشق آتشین» بهره می بردند و سرمایه گذاران هیچ سناریویی را خارج از این چهارچوب تائید نمی کردند. موج نوی سینمای ایران، زمانی شکل گرفت که کارگردانان جوان، مستقل و روشنفکر از راه رسیدند و تولیداتی خارج از کلیشه ی ثابت «فیلم فارسی» روانه ی پرده ی سینماها نمودند. دست بر قضا، این فیلم ها نه تنها از فیلم های فارسی/هندی عقب تر نماند، بلکه با موفقیت های درخشانی در گیشه و محافل فرهنگی و هنری مواجه شد. یکی از این فیلم ها «سوته دلان است»

علی حاتمی، کارگردان مولف و جوان سینما نویسنده فیلمنامه و سازنده این اثر است. در تک تک صحنه ها و دیالوگ ها می توان دانش، سلیقه و روش کار علی حاتمی را تشخیص داد. که عبارتند از:

شناخت بسیار عمیق از جامعه سنتی و قدیمی ایران و آشنایی کامل از آداب و رسوم و مثل ها و افکار مردم اصیل پایتخت.

به کار بردن این آگاهی در ساخت نماهای کلی، دکور و صحنه های داخلی و خارجی فیلم. تطبیق پوشش و ابزار زندگی خانواده های قدیمی و گاه نیمه اشرافی تهران در شخصیت ها و اماکن و مشاغل روایت شده در فیلم.

یک آگاهی و آشنایی عمیق روان شناسانه و جامعه‌شناسانه از جامعه ایران و مناسبات حاکم بر توده ها و طبقات حاکم و اشراف بر ادبیات رایج میان طبقات فرودست و فرادست.

سوته دلان، داستان زندگی یک خانواده اصیل و مرفه تهرانی است. پدر فوت نموده و همسرش پیرزنی دانا، مومنه و سنتی (با بازی رقیه چهرآزاد) مادر و ستون عاطفی خانه است. سه برادر، حبیب، کریم و مجید پسران خانواده هستند که شغل قدیمی پدر را به میراث برده و دکان اجاره ی ظروف را اداره می کنند. به سنت قدیم بازار، نام خانوادگی شان ظروفچی است. اما تعلیق اصلی داستان که تبدیل به محور اصلی نیز شده، سومین برادر است. مجید (با بازی بهروز وثوقی) محصول ازدواج موقت پدر با همسری گمنام است و به علت ناهنجاری مغزی علاوه بر ظاهر متفاوت، دچار نارسایی فکری و عقلی است. بعد از مرگ پدر، این برادر را به اتاقکی نیمه تاریک و بی تجمل در انتهای حیاط تبعید نموده اند. مجید، به مجید دوکله مشهور است. خوش قلب و ساده است. جوی ها را جستجو می کند و قطعات فلزی و سکه های کم بها را مانند گنجی به اتاقش آورده و نگهداری می کند. حالا که به جوانی رسیده شعله ی عشق در وجودش سر می کشد، اما آنچنان ساده، کودکانه و بی غل و غش که برای همه به جز خودش، شبیه جنون است. ابتدا عاشق یک تصور می شود. عکس دختری جوان در عکاسی «چهره نما» بعد از نومیدی از آن، دختر بلیط فروش سینما روشن توجه اش را جلب می کند. اما همه ی اینها گذراست. تا اینکه حبیب، برادر بزرگش (با بازی جمشید مشایخی) به توصیه ی دوستی داروخانه چی، دختری خودفروش را به نزد مجید می آورد، بلکه این برادر عقب افتاده بهبودی روانی بیابد.

در اینجاست که داستان وارد اوج خود می شود. مجید، بی خبر از شغل دختر (که او را خدمتکار معرفی کرده اند) آنچنان دلبسته اش می شود که سراسر وجودش از محبت لبریز می شود. دخترک(با بازی شهره آغداشلو) که اسیر زندگی پر محنت و تاریکی است، در برابر محبت بی شائبه و صادقانه ی این جوان کم عقل، خود را می بازد. با همه ی جوانی و زیبایی تصمیم می گیرد تقاضای ازدواج مجید را قبول کند و به عقد وی درآید.

بهروز وثوقی سوته دلان

سوته دلان، روایت عشق است.

سه برادر، هرسه به نوعی و از دیدگاهی با عشق مواجه شده اند. حبیب، جانشین مادی و معنوی پدر، رئیس خانه و دکان، مردی دلسوز و شریف خود را وقف نگهداری از خانواده و برادر ناقص العقل کرده و پا به میانسالی گذارده. زن جوانی که همخانه‌ی اوست(با بازی فخری خوروش) آرایشگر است. سالهاست منتظر ازدواج با حبیب است. به عضوی از خانواده تبدیل شده، اما همچنان تنها و مجرد. با حبیب درد و دل می کند، به اشاره‌ی ظریف مادر خانه، نیمه شب، لیوان آب خنک، به اتاق خواب حبیب می‌برد، بی پرده از تنهایی و انتظار کشنده‌ای که بیست سال ادامه پیدا کرده گله می‌کند، اما حبیب، در شناخت عشق و حرمت نهادن به آن عاجز است. در مقابل گله‌ی زن که از سرما شکوه می‌کند می‌گوید:«پاییز شده، لحاف بیندازید که سرما نخورید!» زن، با لهجه‌ی شیرین شیرازی به سرمای تنهایی و محرومیت از عشق اشاره می‌کند و نومید و دلشکسته به اتاق تنهایی خود می رود.

برادر دیگر کریم (با بازی سعید نیکپور) در دکان ظروفچی شغلی در مرتبه‌ی دوم دارد. با سر و وضعی آراسته، کم گو و حاشیه نشین. پرنده باز است و همه علاقه و توجه‌اش را نثار چند پرنده قفسی می کند. همسر جوانش، با همه زیبایی و خوش آب و رنگی از توجه شوهر محروم است. در یک سکانس، دوربین به خلوتگاه این زوج می‌رود. کریم محو رفتار مرغان اسیر است و به آنها مشغول. همسر جوانش، از سرما گله می کند، لحاف را بر خود می کشد و از سردی و بی اعتنایی شوهر زبان به اعتراض می‌گشاید. واکنش کریم، برخلاف رفتار نرم و دلسوزانه‌ی برادر بزرگتر، خشک و خشن است. چند ضربه به زن می‌زند. او را تحقیر می کند و به یادش می آورد دختر یک حمامی فقیر است.

هردو برادر، حبیب و کریم، با اسم و رسم، خوش قد و بالا و خوش لباسند. وضع مالی خوبی دارند. نام ظروفچی را یدک می کشند. خوش قیافه و تنومند و با ابهت هستند. اما روح شان از شناخت ساحت مقدس عشق ناتوان است. در زندگی هریک، زنی وجود دارد که مانند شمع در حال سوختن، رنج کشیدن و نابودی است. حبیب مهربان و آرام و کریم سرد و خشن است اما ویژگی هردوی آنها خشونت مشترکی است که نسبت به زن دارند. زندگی و ارزش های آن، برای هر دو برادر اموری فرعی و متفاوت است، از گرمای عشق بی خبر هستند و به همین خاطر زندگی شان رنگ پوچی و بیهودگی به خود گرفته، زن زندگیشان را هم با خود به قهقرای ناامیدی، محرومیت و تباهی می کشانند.

اما مجید، مجید دوکله که از نظر خاص و عام مجنون و بیمار است. او، با سادگی کودکانه‌ی قلبش، چنان در اعماق دریای عشق فرو می رود که همه وجودش، همه دار و ندارش و همه توانش صرف رسیدن به معشوق و خدمت به او می‌شود. گویی اقدس، که در زندگانی سیاه و تباه گرفتار شده، از محبت صادقانه و یکرنگ مجید شفا می‌یابد. او از آن خانه بدنام نجات پیدا می‌کند و اینها به برکت عشق و محبت مجید است. در یک صحنه‌ی استادانه رئیس و مسئول خانه بدنام که به دکتر شهرت دارد (با بازی جهانگیر فروهر) روی صندلی در تراس نشسته و نرم نرمک پیاله می‌نوشد و متفکرانه حرف می‌زند. از چهارچوب در، اقدس را می‌بینیم که طشتی آب و صابون در برابرش نهاده، وسط اتاق نشسته و النگوهای طلا را از دستش بیرون می‌آورد. این عمل اقدس دو جنبه دارد؛ اول اینکه مشغول پرداخت بهای عشق است، تمامی پس انداز و دارایی مادی او در جهان، همین النگوها و قطعات طلا هستند. همه را تقدیم دکتر می‌کند تا از خانه‌ی دیو خلاص شود. دوم اینکه اقدس با ورود به زندگی جدید، در کنار مجید، حتی یک ریال از آن دارایی ناپاک را به همراه ندارد. او پاک شده و با جدا کردن آن دارایی که منشأ آلوده دارد، قدم به ساحت مقدس عشق و ازدواج می‌گذارد.

دکتر، با آن کت و شلوار خاکستری که بی‌شباهت به اعضای مافیا نیست، آهسته آهسته می‌نوشد و چنان که با خود حرف می‌زند می‌گوید: «زن طلاش رو بده، خیلی حرفه». اقدس در سکوت به کار خودش ادامه می‌دهد. هنر علی حاتمی در شخصیت‌پردازی نمود دیگری می یابد. دکتر، تحت تاثیر این پاکبازی اقدس قرار گرفته، حتی او هم شیطانی صددرصد پلیدی و سیاهی نیست، قلبش از عظمت این عشق لرزیده و احترامش نسبت به اقدس و زندگی آینده‌اش جلب شده، از سر محبت و شفقت می گوید: «دکتر، دکتر شیطان نیست، خیالت راحت باشد، اگر در آینده، چند سال بعد، توی خیابون با شوهر و بچه‌ات رد می‌شدی و چشم تو چشم هم شدیم، جلو نمیام و آشنایی نمی‌دهم.» انگار عشق پاک مجید حتی به انسانی تبهکار چون دکتر سرایت کرده و او را وادار به احترام و همکاری نموده.

مجید ناپدید می‌شود. بعد از ازدواج با اقدس، به اتاقکی کاهگلی در یک گاوداری پناه می برند و ساکن می شوند. ذره‌ای تجمل و امکانات رفاهی در کار نیست، اما هردو غرق در سعادت و خوشی هستند. مجید با چنان شفافیت و محبتی از گذشته‌ی خود می‌گوید که قلب مخاطب را به لرزه می‌اندازد. در اعترافی عاشقانه به اقدس می‌گوید: «تو اولیش نیستی، اول عکس دختری تو عکاسی چهره‌نما بود، دومی دختر بلیط‌فروش سینما روشن بود، سومی هم تو. اما به اون خدا، تا زمانی که منو کنار قبر آقام خاک کنند، دیگه تو هستی.»

حتی کشف زندگی این زوج هم الهام بخش است. فروغ الزمان، نامزد حبیب آنها را پیدا می کند. از زیبایی و پاکی زندگی شان چنان به شوق می آید که شادمانه دیده‌هایش را برای خانواده بازگو می کند. اما این بار نیز، عقل دنیایی و ظاهربین برادر ارشد از تشخیص این عشق ناتوان است. قصد می کند این آشیانه را ویران کند. در شبی زمستانی مجید را می نشاند و از گذشته‌ی اقدس و شغل سابق او می گوید. مجید، با شنیدن این حرفها، در یک شب، تمامی موهایش سپید می شود و از شدت اندوه بیمار می گردد. حبیب، برادر را بر قاطر می بندد و به سوی امامزاده داود می برد تا شفا یابد. همان جایی که در گذشته نیز مجید را برده و طلب شفا نموده بود و دریچه‌ی عشق پس از آن سفر به زندگی مجید گشوده شده بود. در حقیقت، مجید شفا یافته بود، اما برادرانش از تشخیص شفا یافتن او، و سعادت او ناتوان بودند.

در میانه‌ی راه، در جاده‌ای باریک و کوهستانی مجید زیر بار اندوه جانکاه می میرد. گویا شفا یافتنش از ورود اقدس به زندگی اش بود و با جدایی و نابودی عشق، او نیز جان بر سر راه عشق می‌گذارد و پاکبازانه از این دنیای سرد بی عشق پر می‌کشد.

سوته دلان، علاوه بر بهره گیری از داستانی نیمه عرفانی و عمیق از بهترین عناصر سینمای آن روزگار برخوردار است. بهترین بازیگران، در این فیلم نقش آفرینی نموده‌اند. برای گریم بسیار دشوار مجید، یکی از گریمورهای بزرگ جهان «اتللو فاوا» را به ایران دعوت نمودند و تصویربرداری فیلم نیز بر عهده‌ی هوشنگ بهارلو بود. موسیقی و آواز پایانی فیلم از ساخته های استاد «حسین علیزاده» بود که با نام «الا ای پیر فرزانه» با صدای بانو پریسا در جشن هنر شیراز اجرا گردیده بود.

در پایان ضروری است به دیالوگ‌های کم نظیر فیلم اشاره کنیم. هرکدام آنقدر عالی، جاندار و مطابق حال بود که می توان هر مجموعه کوچک دیالوگ این فیلم را قاب گرفت و بر در و دیوار یک مدرسه ی سینمایی آویخت. حدیث نفس مجیددوکله در خلوتگاهش، آنقدر زیباست که او را به یک دانای دیوانه نما شبیه می کند. با خدا حرف می زند، ستایش و شکایت می کند و می گوید:«خوش به حال شما که می روید روضه، جاتون ته بهشته. مجید آقا! کی تورو می بره روضه؟ مجید آقا، تو گریه کن نداری، وگرنه زندگیت خودش یه پا روضه است،ما زندگی مون پاک شده آخرت یزید.»

و در سکانس افتتاحیه‌ی فیلم، دو نفر همزمان آمده اند اقلام مورد نیاز برای مجلسی سفارش بدهند. یک نفر برای عروسی و دیگری برای مجلس عزا. سعید امیرسلیمانی با لحنی پر سوز ماجرای تصادف و مرگ برادر جوانش را روایت می کند:

«صبح، پیش از خارج شدن برادر از خانه صبر آمد، والده شب قبل خواب دندان افتادن دیده بود، هرچه کشتیارش شدیم که امروز نرود، قبول نکرد و رفت. اجل که برسد چنین است…»

درباره علی حاتمی

عباسعلی حاتمی، یک نویسنده و فیلم‌ساز ایرانی در سال ۱۳۴۴ با نوشتن نمایش‌نامه “دیب” فعالیت خود را آغاز کرد و سپس به کارگردانی فیلم “حسن کچل” (۱۳۴۸) پرداخت. یکی از اقدامات مهم او در حوزه سینمای ایران، ساخت شهرک سینمایی غزالی است. علی حاتمی با نام کامل عباسعلی حاتمی، در تهران به دنیا آمد و دانش‌آموختهٔ دانشکده سینما و تئاتر دانشگاه هنر بود. او حداقل ۱۴ فیلم بلند سینمایی و مجموعهٔ تلویزیونی ساخته است. علی حاتمی یکی از پیشروان نسل جدید سینمای ایران است و برخی از پروژه‌های بزرگ او شامل فیلم “جهان پهلوان تختی” و مجموعهٔ “هزاردستان” است.

در طراحی آثار علی حاتمی، تمامی ایدئولوژی‌ها و باورهای مردم ایران به خوبی در نظر گرفته شده است. شخصیت‌های آثار او به طور معمول شباهت زیادی به خصوصیات و باورهای فرهنگی ایرانیان دارند. حاتمی، که تقریباً تمامی فیلم‌نامه‌های خود را نوشته است، در به تصویر کشیدن فضا، زمان و شرایط اجتماعی دوران تاریخی مورد نظر خود بسیار موفق بوده است. دیالوگ‌های فیلم‌های او بسیار برجسته و قابل توجه هستند و اگرچه نمی‌توان آن‌ها را بی‌نظیر دانست، قطعاً بسیار منحصر به فرد هستند. مجموعه‌های تلویزیونی “سلطان صاحبقران” و “هزاردستان” نیز همانند آثار سینمایی وی، توجه فراوانی را به خود جلب کردند.

درباره بهروز وثوقی

بهروز وثوقی در تاریخ ۲۰ اسفند ۱۳۱۶ به دنیا آمد. قبل از ورود به عرصه سینما، وی به عنوان کارمند اداره مالیات فعالیت می‌کرد و سپس به عنوان دوبلور و گوینده رادیو و تلویزیون فعالیت نمود. برادران او چنگیز و شهراد وثوقی هر دو به عنوان بازیگر در ایران مشغول به فعالیت هستند. نقش‌های برجسته او شامل فیلم‌هایی از مسعود کیمیایی می‌شود، از جمله قیصر، رضا موتوری، داش آکل، خاک و گوزن‌ها. بهروز وثوقی در طول فعالیت هنری‌اش بارها نامزد و برندهٔ جوایز مختلف شده است، از جمله دو مجسمهٔ سپاس بهترین بازیگر نقش اول مرد برای فیلم‌های قیصر و رضا موتوری و جایزهٔ بز بالدار در جشنوارهٔ جهانی فیلم تهران برای فیلم گوزن‌ها. به‌خاطر نقش شمایل‌وارش در فیلم قیصر، وی به عنوان “قیصر سینمای ایران” شناخته می‌شود.

سوته دلان از آثار ماندگار و چند وجهی سینمای پیش از انقلاب ایران است که ارزش چند بار دیدن را هنوز در وجود خود حفظ کرده. در آخر، ادای احترام می کنیم به کارگردان صاحب سبک و وطن پرست ایران، علی حاتمی، روحش شاد.

آرشیو آهنگ های فیلم سوته دلان

 

ترانه میروی چرا با صدای بهرام سیر

ترانه دنیا ( ز تو سیرم ) با صدای قاسم جبلی

ترانه ماچ مالی با صدای آفت

ترانه خوانی بهروز وثوقی در فیلم سوته دلان

ترانه مریم جان با صدای منوچهر شفیعی

 

IMDb: Desiderium – Original title: Sooteh-Delan

حتما بخوانید:  نقدی بر فیلم آخرین دوئل - The Last Duel
این مطلب را با دیگران به اشتراک بگذارید
نظر خود را بنویسید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها