نقدی کوتاه بر فیلم آخرین دوئل
آخرین دوئل، آخرین ساختهی ریدلی اسکات، کارگردان هشتاد و چهارسالهی بریتانیایی تبار است، که در پانزده اکتبر سال ۲۰۲۱ به نمایش درآمد. نام و امضای کارگردان صاحب سبکی چون ریدلی اسکات کافی بود تا این فیلم علاوه بر راه یافتن به جشنوارهی اسکار، در گیشه به موفقیت قابل توجهی برسد و نمایش همزمان سه هزار سینما در آمریکای شمالی و اروپا، فروش فیلم را تضمین نمود.
این فیلم بر اساس داستانی واقعی ساخته شده و منبع آن کتابی است که به قلم «اریک جگر » در سال ۲۰۰۴ منتشر شده است. فیلمنامهی عالی و بی نقص آن سه اسم پر آوازه بر خود دارد؛ نیکول هولوفسز، بن افلک و مت دیمون با همکاری همدیگر کتاب اریک جگر را به فیلمنامه تبدیل نمودهاند.
ریدلی اسکات، بار دیگر مانند فیلم صاحب نام «گلادیاتور» به سراغ دنیای قدیم رفت و در فیلم جدیدش زندگی و افکار مردان جنگجو و سیاست پیشه ی اروپای قدیم را دستمایه قرار داد. داستان فیلم در قرن چهاردهم و در کشور فرانسه می گذرد. ایامی که جنگهای صدساله میان بریتانیا و فرانسه جریان داشت و دورنمایی از خشونت و ناامنی محیط به مخاطب القاء می شود. ژان دوکاروژ (با بازی بسیار عالی مت دیمون) اشرافزادهای است از اهالی شمال فرانسه که پدرش و حتی پدربزرگش فرماندهی قلعهی «بلم» را بر عهده داشتند و به عنوان یک جنگاور و یک اشراف زاده منتظر پیشرفتهای آتی است. اما شخصیت خشک، انعطاف ناپذیر و خشن او مخاطراتی می آفریند. در صحنه ی ابتدایی فیلم، هیجان شدید سبب می شود فریب دشمن را بخورد و جنگی را آغاز کند که نتیجهاش شکست است. به پادشاه وفادار است، دلیرانه می جنگد، اما در تشخیص دقیق موقعیتها ظرافت لازم را ندارد.
دوست نزدیکش ژاک بوگری(با بازی آدام درایور) یکی از نجبای دربار کنت پیر، فرماندار ایالت است و جنگجویی سرسخت. او شیخصیتی پیچیده، سیاس، نیمه تاریک و محاسبه گر دارد که در دوستی با ژان دوکاروژ ادعای بسیار دارد.
و سومین شخصیت مهم داستان، مارگریت است (با بازی مک گافین) دختری اشرافزاده و موطلایی که به همسری ژان دوکاروژ درآمده. این زن خاستگاه و نقطهی اصلی به وجود آمدن بحران و پدید آمدن واکنش های افراد در داستان است. ژاک لوگری که حالا تبدیل به نزدیکترین محرم راز فرماندار ایالت شده، چشم بر مارگریت دوخته. او، بر خلاف ژان دوکاروژ، شخصیتی زنباره و هوسران دارد و با طرح نقشهای دقیق به قلعهی دوست سابقش رفته و مارگریت را با خشونت تمام مورد آزار و اذیت قرار میدهد.
اینجا فیلم به اولین بحران بزرگ خود وارد میشود. واکنش افراد متفاوت و به شدت متناقض است. مادر ژان دوکاروژ، عروسش را سرزنش میکند، او را مایه بدبختی پسرش میداند و حتی با لحنی تحقیرآمیز میگوید: «برای من هم در جوانی پیش آمد، فکر میکنی فقط تو زیبا هستی؟ اما من سکوت کردم، سرورم را درگیر مبارزه با قدرت نکردم.» ژان دوکاروژ، به دادگاه شکایت می کند. حکمران ایالت (با بازی بن افلک) قاضی دادگاه است، با لحنی تحقیرآمیز دادخواست را رد میکند و تهدید میکند تکرار این ادعا مجازات در پی خواهد داشت.
از این به بعد، مخاطب فیلم را در سه پرده میبیند. از سه نگاه و با این یادآوری که حقیقت از زاویه دید هرکسی، متفاوت است.
ژان دوکاروژ، تنها شده. تحقیر شده و با وجود داشتن عنوان شوالیه، زیر پا له شده. جهان پیرامون این زن و شوهر تاریک دیده می شود. مخاطب، به وضوح می بیند که این زن و شوهر، که زمین ها، قلمرو و ثروت شان را از دست داده اند، حالا در این تحقیر مشمئز کننده تنها مانده اند.
اطلاعات بیشتری از شخصیت ژاک لوگری(متجاوز) به مخاطب داده میشود. اینکه از خانوادهای گمنام و فقیر آمده و در جوانی کشیش بوده. اینجا خصومت قدیمی فرهنگ غرب نسبت به کلیسا مجددا جلوه می کند. یک کاردینال، در خلوت به لوگری می گوید:«بیشتر کشیش ها متجاوز هستند.اما با قانون حمایت کلیسا مصونیت یافته اند. تو می توانی از مصونیت کلیسا استفاده کنی.»
در دادگاه، ریدلی اسکات زاویه ای تاریک از شخصیت زنان را به تصویر می کشد.زنی جوان، نازیبا و سرخورده شهادت می دهد مارگریت از ظاهر خوشتیپ و مردانه ی لوگری در جمع زنان جمله ای بر زبان رانده.
فیلم در یک جمله ی کلیدی به مخاطب اطلاعاتی از وقایع آینده می دهد. ژان دوکاروژ، خسته و خشمگین در حضور فرماندار فریاد می زند:«به نزد پادشاه آسمان و زمین می روم، خداوند پشتیبان راست گویان است.»
در خلال ماجراها اشاراتی به وضعیت جامعه ی اروپای قرون وسطی نیز می شود. طبق قانون، زن هیچ حقی ندارد. حتی حق شکایت به دادگاه. بلکه این شوهرش است که می تواند به خاطر تجاوز به شرافتش شکایت کند.
دوکاروژ، از پادشاه فرانسه می خواهد با آزاردهندهی همسرش تا سرحد مرگ دوئل کند. طبق قانون خداوند، هرکس که زنده بماند راست گوست.
و این مهمترین سکانس فیلم است. ریدلی اسکات، آنچنان زیبا و دقیق این سکانس را خلق کرده که مخاطب به یاد تقابل خیر و شر می افتد. بسیار شبیه به نبردهایی در فرهنگ های دیگر برای دست یابی به حقیقت. گذر سیاوش از آتش برای اثبات بیگناهیاش.
مارگریت، با چهره ای ترس خورده، بی گناه و زیبا، وسط میدان مبارزه زنجیر شده و چون فرشته ای زجر دیده شاهد نبرد است.اگر شوهرش، شوالیه دوکاروژ شکست بخورد، او را به جرم دروغگویی و افترازنی زنده زنده به آتش خواهند انداخت.
دوشوالیه، با پوششی آهنین که از زیبایی های فیلم است، به مصاف یکدیگر می روند. نبرد خیر و شر. بعد از زخم های بسیار و صحنه هایی نفس گیر عاقبت لوگری به قتل می رسد و در حالیکه خونین و مجروح است، همسرش را با احترام از زنجیر بیرون می کشد و به خانه می برد.
شاهکار جدید ریدلی اسکات، علاوه بر تحلیل و نفوذی روانکاوانه، در ذهن شخصیت های داستان، به حقیقتی سلحشورانه و باوری پهلوانانه پرداخته است. ژان دوکاروژ ، با وجود سنگدلی و خشونتش، به نزد «پادشاه آسمان» می رود و از او یاری می جوید. در مقابل او ژاک لوگری است.مردی هوسباز، بی بند و بار و بی اخلاق که برای بالا رفتن از نردبان ثروت و قدرت از هر راه کثیفی استفاده می کند. او متکی به قدرتهای تاریک زمینی است. قدرت شمشیر و قدرت سلطنت. اما در صحنه ی باشکوه دوئل ، شمشیر حمایت حقیقت ظاهر شده و در اصل زنی پاکدامن را نجات می دهد.
این فیلم بر اساس آخرین دوئل رسمی در سال ۱۳۷۵، در قلمرو پادشاهی فرانسه ساخته شده و بار دیگر توانمندی و هوشمندی کارگردان سالخورده، ریدلی اسکات را به سینما دوستان جهان یادآوری نمود.