قرن پانزدهم میلادی، اوج قدرت و شکوه امپراطوری عثمانی و افزونی فشار بر ملتهای اروپا بود. پیشرفت نظامی سلاطین ترک در اروپا و از سویی مسدود شدن راه قدیمی ابریشم و ممانعت عثمانی از عبور تاجران اروپا از قلمرو ایشان، مهمترین انگیزهی پیشرفت دریانوردی در اروپاست. داستانهایی از ثروت هند، چین و ایران نقل میشد که بازرگانان غربی را مشتاق سفر به آن حدود و داد و ستد با آسیا مینمود و تأسیس اولین مدارس دریانوردی در پرتغال و اسپانیا، با هدف کشف راه دریایی هند، بازرگانان و پادشاهان غربی را امیدوار نمود به زودی امپراطوری عثمانی را دور زده و به ثروت بیانتهای آسیا چنگ خواهند انداخت.
یک جغرافیدان و کاپیتان جسور در آن روزگار موفق به گشودن درگاهی بزرگتر از آن چیزی شد که در مخیلهی هر انسانی میگنجد.
در بهار سال ۱۴۹۱، کاپیتان کریستف کلمب با کمک دوستانش از ملکه الیزابت، حکمران اسپانیا وقت ملاقات گرفت و پس از زانو زدن با لهجهی غلیظ ایتالیایی گفت: ای ملکه، من چون شاهزاده هِنری معتقدم زمین کروی شکل است، اگر شما مرا یاری کنید با دور زدن این کره، به هند خواهم رسید و با طلا، ادویه و ثروت به اسپانیا باز خواهم گشت.
الیزابت یا الیزابلا به تلفظ اسپانیش، تردید داشت و سرمایهگذاری بر این پروژه را مشکوک میدید. کاپیتان ایتالیایی با هوشمندی ادامه داد: البته تصرف کشورهای جدید و آوردن طلا دستاورد کم ارزش سفر من خواهد بود. هند و جزایر اطرافش مملو از میلیونها انسان کافر است. عزم کردهام پس از رسیدن به هند، کشیشان باتجربهای به آنجا ببرم تا مردم گمراه را به سوی دیانت حضرت مسیح هدایت کنند و افتخار گسترش مذهب کاتولیک به نام شما در جهان ثبت گردد.
ملکه ایزابلا به انگیزهی کسب ثواب اخروی و افتخار گسترش دیانت مسیح، این پیشنهاد را پذیرفت و سرمایهی قابل ملاحظهای در اختیار کلمب قرار داد و طی حکمی رسمی اعلام نمود: «سرزمینهای کشف شده مستعمرهی اسپانیاست و حکمران رسمی آن کریستف کلمب خواهد بود.»
کلمب با خرید یک کشتی خوش ساخت و زیبا به نام سانتاماریا و دو کشتی به نام نینا و پینتا، اقدام به استخدام ۱۲۰ ملوان با تجربه نمود و در سوم اوت سال ۱۴۹۲ از خاک اسپانیا بادبان کشید. یک ماه بعد با خرید آذوقه و آب فراوان از جزایر قناری گذشت و طبق قطبنما با خط صاف عازم غرب شد.
یک ماه دریانوردی در اقیانوس اطلس بدون دیدن هیچ زمینی ملوانان را به وحشت انداخت. بیماری مرموز اسکوربوت دهها ملوان را دچار دردهای مرگبار نموده بود که امروزه میدانیم به دلیل مصرف نکردن سبزیجات و ویتامین بدن را مبتلا میسازد. مشکل دیگر کلمب عقاید خرافی بود. ملوانان که همگی بیسواد و بدون علم بودند با تصور قرون وسطایی خویش میپنداشتند که زمین مسطح است و اگر بیشتر پیش بروند، به لبهی جهان خواهند رسید و ناوگان از مرز جهان سقوط کرده و در تاریکی درخواهد غلطید. خطر شورش بالا گرفت و تهدید کردند که او را به دریا انداخته و به طرف اروپا باز خواهند گشت. چند روز دیگر با تهدید تیغ و شمشیر پیش رفتند اما اوضاع در مرز انفجار قرار داشت. ناگهان معجزهی کوچکی به وقوع پیوست. یکی از افسران فریاد زد آنجا را نگاه کنید، پرنده، پرنده.
دیدبانان از نردبان طنابی دکل بالا رفتند و دستهی کوچکی از پرندگان را دیدند که رو به غرب در پرواز بودند.
کریستف کلمب در یادداشتهای شخصی اش نوشت: « درست در لحظاتی که بیم شورش و خونریزی تهدیدمان میکرد، دستهای از پرندگان در افق دور ظاهر شده و ناپدید گشتند. به گمان من آنها نه پرنده که فرشتگانی بودند که ما را در این سفر حمایت میکنند، چراکه با دیدن آنها همه ساکت شدند و امید مختصری در دلها درخشیدن گرفت.»
چهار روز بعد از ظاهر شدن پرندگان و تغییر مسیر کشتی در جهت پرواز آنان، در نیمه شب دوازدهم اکتبر، ساحلی شنی از دور نمایان شد که زیر نور مهتاب به زیبایی میدرخشید. بعد از طلوع خورشید، سرزمین سرسبز و پوشیده از علفهای بلند در برابر دیدگان ملوانان پیدا شد. قایقها به آب انداخته شد و پس از ورود به خشکی، در اولین اقدام، پرچم اسپانیا در فاصلهی صدمتری از دریا بر زمین کوبیده شد و درصدد برآمدند با مردم بومی که وحشتزده این سو و آن سو می دویدند، ارتباط برقرار کنند. مردمی نیمه عریان، آفتاب سوخته و صلحجو که از دیدن کشتی ها به وحشت افتاده بودند.
کلمب به راه خویش ادامه داد و به سرزمین بزرگی رسید که گمان کرد اینجا سرزمین اصلی است. امروزه می دانیم او به جزیرهی کوبا رسیده بوده است.
ملوانان دختری را ربوده و با خود به کشتی آوردند و به او هدایایی داده و مهربانی نمودند و او را به ساحل بازگرداند. این دختر سرخ پوست اولین سفیر و رابط میان قبایل بومی و مهاجران سفیدپوست است. دخترک نزد مردمش رفت و توضیح داد که دلیلی برای ترسیدن از این مردان ریشو و عجیب نیست. مردم قبیله آرام آرام از مخفیگاهها و پشت درختان بیرون آمده و اظهار دوستی نمودند و آن شب جشن بزرگی به افتخار تازه واردها برپا شد و رقص و پایکوبی سرخپوستی اجرا گردید.
کلمب، به اسپانیا بازگشت و با ترسیم نقشههایی اعلام نمود قطعا زمین کروی شکل است چراکه او موفق شده به هندوستان برسد. مختصری طلا، گیاهان خشکشده و تعدادی پرنده رهاورد کریستف کلمب از سفر دریاییاش بود. او تا پایان عمر، با وجود چند سفر دیگر به بر جدید، ندانست که قارهی جدیدی کشف کرده و اولین انسان سفیدپوستی است که قدم بر خاک آمریکا نهاده است. کریستف کلمب، مابقی عمر را در سفر دریا و کوشش برای کشف جزایر بیشتر صرف کرد و بیست سال بعد از آن سفر پرماجرا، درحالیکه فراموش شده بود و از فقر رنج میبرد، دیده از جهان فرو بست.
کشف ارزشمند او بعدها از جانب ساکنان جدید پاس داشته شد. امروزه تمامی ممالک واقع در قارهی امریکا، یک روز تعطیل در تقویم دارند با نام روز کلمبوس، که روز بزرگداشت از کاشف شجاع و سختکوش آمریکاست. در سراسر آن قاره، یازده شهر، پنج فرودگاه، سه رودخانه، یک قلهی کوه و بیشمار بزرگراه و دهکده به نام کریستف کلمب نامگذاری شده و تصویر آن دریانورد فقیر ایتالیایی بر بیش از یکصد تمبر پستی، سکه و اسکناس ثبت گردیده است.
کشف جهان
پاتریک مور