تاریخ ایران «قسمت ششم»: جهان، رنگ و بوی هلنی خواهد گرفت

مرگ داریوش سوم، به منزله‌ی پایان رسمی حاکمیت هخامنشیان بود و اسکندر را قادر ساخت با خیالی آسوده به تپورستان (مازندران) لشکر کشد و در گرگان با لشکر دیگرش به هم پیوندند. اسکندر بعد از پیشروی در اعماق شرق، در سال ۳۲۷ قبل از میلاد با رکسانا دختر اکسیارتس، حکمران سغد، عروسی کرد و در رأس یکصد و بیست هزار سرباز به سوی جنوب بازگشت و از راه هندوکش و گردنه ی خیبر راهی هندوستان شد. در پنجاب او را گرامی داشتند و پادشاه محلی او را استقبال کرد، اما در دیگر ایالت هند، موسوم به پروس، پادشاه فیلهای جنگی را به میدان آورد و همراه سی هزار سرباز راه بر اسکندر بست. اسکندر با وجود تلفات سنگین سپاهش، به علت برتری نفرات و به کار بردن حیله های جنگی موفق به شکست دشمن شد و این نتیجه ی عقلانی را به دست داد که بیش از این در خاک هند پیشروی نکنند. پس به سوی غرب متمایل شدند و از کناره‌ی اقیانوس هند (مکران و پاکستان امروز) به سوی ایران بازگشتند. هزاران سرباز از گرما و کم‌آبی تلف شدند تا عاقبت وارد کرمان شده و نجات یافتند.

اسکندر بعد از عبور از پارس و اهواز پیروزمندانه وارد بابل شد و آن شهر را پایتخت خود اعلام کرد و سفیران مصر، گل (فرانسه) و حبشه را به حضور پذیرفت و شایان ذکر است امر کرد سه هزار نفر از مردم جنگجوی کوسی (بختیاری و مالمیر امروز) را به بهانه‌ی آرامش روح سردار تازه درگذشته‌اش، (هفس تیون) را قربانی کنند که به ظن قوی بزرگترین مراسم قربانی انسانی در تاریخ محسوب می‌شود.

برنامه بعدی او قشون‌کشی به عربستان و یمن بود و پس از تحقیقات اولیه دستور داد مردم فنیقیه برایش کشتی بسازند و مقدمات حمله فراهم شود. اما او جوانی بود پرشور که در برپایی مجالس شب‌نشینی افراط می‌نمود و شراب فراوان می‌نوشید و علاوه بر آن، بابل شهری در محاصره‌ی باتلاق‌های تب‌خیز بود و عاقبت او را دچار بیماری تب نمود. پزشکان کوشش بسیار نمودند، اما تب بر جسمش غلبه کرد و مرد. این واقعه در سال ۳۲۳ق.م. رخ داد، درحالی‌که با وجود داشتن دو همسر، هیچ ولیعهدی برجای نگذاشته بود.

حاکمیت سلوکیان

مرگ اسکندر، امپراطوری بسیار پهناورش را تکه تکه کرد. سردارانش هریک، بر ساتراپی حکم می‌راندند و اغلب نزاع و کشمکش میان ایشان وجود داشت. ممالک دوردست، چون هند و شرق جیحون به سرعت استقلال خود را بازیافتند و دیگر نواحی ایران یک قرن تحت سلطه‌ی سلوکیان ماندند تا تاریخ برگی دیگر بخورد و دوران حکومت پارت‌ها فرا رسد.

روش ملک داری و تاثیر اسکندر بر ایران و جهان

اسکندر این منطق را پذیرفته بود که با عده‌ی کمی بر سرزمین وسیع و پر جمعیتی حاکم شده و برای دوام و بقا، نیازمند درآمدن به رنگ خودی و پذیرفتن ایرانیان در سلطنت است. خود او دو همسر ایرانی اختیار کرد و فرمان داد ده هزار یونانی زنان ایرانی برگزینند. تا از راه اختلاط نژاد، سلوکیان بیگانه به نظر نرسند و حکومت آنها تداوم یابند. چنین به نظر می‌رسد که در آن دوره بزرگان ایران وضع بدی نداشته‌اند و با پذیرش این شاه جدید، کماکان به زندگی آسوده و اشرافی خود ادامه می‌دادند. حتی ساتراپ وسیع آذربایجان، تحت امر یک ایرانی به نام آتورپاتگان، حکومتی نیمه خودمختار داشت و هیچ یونانی در مقر حکمرانی آن ساتراپ قرار نگرفت.

شباهت رفتار سرداران یونانی و ایرانی نیز فراوان بود. هردو گروه مهمانی‌ها و بزم های شبانه را دوست داشتند، به غذاهای رنگارنگ و شراب و تعدد زوجات عشق می‌ورزیدند و خیلی زود در کنار هم قرار گرفتند.

تاثیر فرهنگ هلنی، پس از سلطه‌ی اسکندر بر ایران چندان عمیق نبود که بتواند خوی و خصلت و اساس ملت را دگرگون سازد. حتی یونانی‌ها با اقرار به برتری دینی ایرانیان که راستگویی و پاکی را توصیه می‌نمود، هرگز الهه‌گان خود را در این سرزمین ترویج ننمودند. نظام سیاسی داریوش کبیر، در تقسیمات کشوری و رسوم درباری پذیرفته شد و اسکندر فرمان داد همان آداب و رسوم درباری هخامنشیان در دربار او رعایت شود.

نکته‌ی بسیار با اهمیت این تحولات تاریخی در این است که بر خلاف امروزه، که مردم ایران و یونان، دارای تفاوت‌های آشکار در زبان و خط و دین و باورها و آداب و رسوم هستند، در آن دوران یعنی قرن سوم و چهارم پیش از میلاد، یونان کشور کوچکی بود که تا حدی مستعمره و یکی از استان های حکومت هخامنشی محسوب می‌شد. تمدن درخشان ایران، به همراه کثرت جمعیت، ثروت بسیار زیاد و تشکیلات خیره کننده‌ی سیاسی و نظامی پارس‌ها، در برابر دولت شهرهای فقیر و بسیار کوچک یونانی و اسپارتی چنان برجسته بود که اصولاً تفکر یونانی سازی و تحقیر ایرانیان معقول و حتی مطلوب دیده نمی شد. شباهت های دو طرف بسیار بود و افتراق و جدایی دو ملت بسیار کمرنگ‌تر و ضعیف‌تر از امروزه به حساب می‌آمد.

تاثیر صد و بیست سال حکومت سلوکیان، تاسیس چندین شهر با نام یونانی در شرق ایران، ورود تعدادی کلمه و اصطلاح یونانی به آسیا و زبان‌های پارسی و عربی و ارمنی و یک اختلاط نژادی بسیار کمرنگ در میان ایرانیان بود. بعد از فروپاشی حکومت سلوکیان، چندین هزار یونانی در ایران باقی ماندند که ابدا چیز تازه‌ای نبود، از دیرباز یونانی‌ها به عمق خاک پارس مهاجرت می‌نمودند و دربار شاهان آکنده بود از دانشمندان، فیلسوفان و شاهزادگان یونانی. این اقلیت طی چند نسل در هویت ایرانی وارد شده و هیچ اثری از آثار ایشان بر جای نماند.

فروپاشی و اخراج سلوکیان

در اقصای شرق، خراسان بزرگ، قوم پر جمعیت و رشیدی می‌زیستند که از شاخه‌های آرین محسوب شده و در جنگاوری و نبرد بی همتا بودند. آنان را پارتی می‌نامیدند و این مردم مغرور در حوالی سالهای ۲۵۸ ق.م. بر سلوکیان شوریدند و خیلی زود ایران زمین از ضربات سم اسبان پارتها به لرزه درآمد و بنای حکومت سلوکیان را به لرزشی مخرب و مرگبار انداخت.

پایان قسمت ششم

تاریخ تمدن ایران
حسن پیرنیا (مشیرالدوله)

حتما بخوانید:  سرگذشت یک ملت کهنسال: تاریخ ایران زمین

 

این مطلب را با دیگران به اشتراک بگذارید
نظر خود را بنویسید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها