فهرست مطالب
حکایت های تلخ و شیرین از روزگاران قبل
مرگ بر زرافه
ماجرای قدیمی ترین میتینگ مردمی در کشور ما، حکایت عجیبی دارد که نقل آن خالی از لطف نیست.
در قرن نوزدهم میلادی، امپراطوری بریتانیا با دقت مراقب جلب دوستی دربار و پادشاه ایران بود و سنت هدیه دادن سفیران را نیز در حقیقت بریتانیایی ها بنیاد گذاشتند. سفیران و ماموران سیاسی که از لندن به تهران وارد می شدند، هرگز دست خالی نبودند و برای شاه، رئیس الوزرا و حتی بانوی اول حرمسرا، قطعه ای الماس یا یک وسیله ی آنتیک جواهرکاری شده پیشکش می آوردند و این روش در وزارت خارجه ی بریتانیا، تبدیل به یک دستورالعمل ثابت شده بود.
در سال ۱۸۷۰میلادی، ملکه ویکتوریا یک هدیه ی جاندار برای ناصرالدین شاه ارسال کرد. بیستمین سالگرد بر تخت نشستن ناصرالدین شاه بود و سفارت بریتانیا همراه با نامه ی ملکه، یک زرافه ی آفریقایی به باغ وحش خصوصی شاه هدیه کرد. حیوان را از مستعمرات بریتانیا در آفریقای شرقی اسیر کرده و به وسیله ی کشتی بخار تا بندر بوشهر رسانده بودند. معلوم بود این هدیه چقدر پرخرج بوده و چقدر مراقبت های ویژه طلبیده تا صحیح و سالم به تهران برسد و یادآور علاقه و دوستی دو کشور پادشاهی باشد. در ایران کسی چنین حیوانی ندیده بود، مجله و عکسهای حیات وحش هم که هنوز معمول نشده بود و این باعث شد ورود زرافه مانند توپ در تهران آن روزگار صدا کند. بلندقامت ترین حیوانی که مردم می شناختند شتر بود و حالا دهان به دهان می چرخید که شتر در برابر این حیوان که از جنگلهای آفریقا آمده، مثل یک کره اسب کوچک به نظر می رسد. همه جا صحبت از زرافه بود و تخیل فعال مردم کنجکاو داستان های عجیب خلق می کرد.
یکی می گفت این اولین مخلوق روی زمین است که قبل از آدم و حوا خلق شده.
دیگری با هیجان تعریف می کرد که خودش این موجود را دیده و گویا با آن گردن دراز و ترسناک دربان جهنم باشد.
سومی اظهار عقیده می کرد این حیوان یکی از مخلوقاتی است که به فرمان سلیمان نبی بوده و از دوردستها برایش دیده بانی می کرده.
علاوه بر این اظهار نظرها، تلفظ نام حیوان هم برای عوام سخت بود. تنها عده ی اندکی سواد داشتند و می توانستند نام این موجود را ببرند و مردم عامی، اسمش را گذاشتند (عجیب الخلقه)
سرانجام شاه دستور داد این هدیه ی ملکه به نمایش عمومی دربیاید. زمین بایری در مجاورت دروازه ی شمالی پایتخت جهت رونمایی از زرافه انتخاب شد. جایی که امروزه باغ ملی احداث شده و بناهای وزارت خارجه در آن قرار دارد. فراشان شاهی، به همراه مستخدمین باغ وحش، زرافه را وارد میدان عمومی کردند و هزاران نفر برای دیدنش هجوم آوردند. میزان هیجان جمعیت و های و هوی مردم قابل وصف نبود، طوری که زرافه ترسید و خواست به طرفی فرار کند. با آن پاهای بلند چند گام به چپ و راست برداشت و جمعیت وحشت زده جیغ و داد کنان از برابرش گریختند. غلغله ای برپا شد. چادر از سر زنها افتاد، چند نفر زیر دست و پا ماندند، گروهی از ترس به گریه افتادند و سرهنگی که مسئول اداره ی میدان بود، دستور داد هرچه سریعتر زرافه را به باغ وحش شاهی برگردانند. چراکه احتمال داشت یا بلایی بر سر این هدیه ی شش متری بیاید و یا یکی دونفر در این گیرودار هلاک شوند و گرفتاری درست شود.
تا اینجای کار مشکلی نبود. به باغ وحش خصوصی شاه، که چند قلاده شیر و پلنگ و تعدادی طاووس و آهو در آن می خرامیدند، یک حیوان جدید اضافه شده بود و وسیله ی تماشا و سرگرمی بچه های کوچک دربار فراهم آمده بود. اما در تابستان همان سال (۱۲۸۸) هجری مهشیدی، خشکسالی بی سابقه ای رخ داد که در هیچ ایالت کشور، گندم به عمل نیامد. نان اول گران و به تدریج نایاب شد. مردم دچار گرسنگی و مرگ شدند و کمبود آب و مواد غذایی راه را برای بیماری های مرگبار باز کرد. تابستان سیاهی شروع شده بود که در تمامی شهرها، خانواده ها عزادار شدند و تجار و کسبه بی پول و گرفتار.قحطی بر اثر نباریدن باران و نبود سیلوهای ذخیره ی گندم پدید آمده بود، اما ذهن های ناآگاه و بی سواد به جستجوی دلایل موهوم رفتند. به تدریج زرافه مقصر همه ی این بدبختی ها قلمداد شد. دیگر در همه جا صحبت از قدم نحس و بدشگون زرافه ی بی نوا بود. در قهوه خانه ها، بازارها، خانه ها و حمام های زنانه صحبت از این بود که ورود این حیوان برای مردم نکبت و ادبار به بار آورده. آنها که سالخورده بودند می گفتند؛ تا آنجا که ما به یاد داریم، باران کم یا زیاد می بارید و مزارع هرساله محصول می دادند، این پاقدم عجیب الخلقه است که آسمان را خسیس کرده.
عده ای موضوع را سیاسی می دیدند و معتقد بودند انگلیس برای شکستن کمر مردم ایران، این هدیه ی شوم را به تهران فرستاده تا خاک حاصلخیز ما طلسم شود، تا مردم دچار فقر و فاقه شوند و از گرسنگی بمیرند.
برخی دیگر رد پای شیطان را در این ماجرا پیگیری می کردند، چراکه این حیوان، با آن گردن دراز و غیرعادی، از مستخدمین و موجودات شیطانی به نظر می رسد و نگه داری اش باعث شده خداوند از مملکت رو برگرداند.
خلاصه همه ی کاسه کوزه ها بر سر این زبان بسته شکست و ریش سپیدان محلات شهر، به دربار نامه نوشتند و خواهش کردند شاه حیوان عجیب الخلقه را از ایران تبعید کند، چراکه اگر چند سال دیگر در تهران بماند، معلوم نیست چه بلاهای دیگری نازل بشود و شاید مملکت از آدمی زاد خالی بشود!
شاه که زرافه اش را خیلی دوست داشت و هر چند روز یکبار به باغ وحش می رفت و از هدیه ی ملکه دیدن می کرد، اهمیتی به نامه نگاری ها نداد. اما هرچه دامنه ی قحطی وسیع تر می شد، نفرت و خشم مردم از زرافه شدت بیشتری پیدا می کرد. حتی عده ای علنا زرافه را مسئول مرگ عزیزانشان می دانستند. تا آنکه بحران به معنای تمام کمال شکل سیاسی به خودش گرفت. یک روز شخصی در مدرسه ی مروی، که از مهمترین مدارس تهران بود، روی پشت بام رفت و نطق کرد:
«آهای، ایهااناس ، اینهمه مرگ و مرض و بدبختی از قدم شوم این حیوان گردن دراز است. این حیله ی فرنگی هاست. اصلا این چه جور هدیه ای است که ملکه ی انگریز باید برای شاه ما بفرستد؟! مگر سوغاتی قحط آمده؟! فرنگی ها این حیله را سوار کرده اند تا بلاد مسلمین دچار قهر خدا بشود.ماها تلف بشویم تا آنها نیات پلید خودشان را عملی کنند. بدانید که این حیوان از نسل شیطان است. مگر نشنیده اید شیطان بلندقد و پوزه باریک است؟! ما یک فرزند شیطان را به خانه مان راه داده ایم…»
مردم مصیبت زده، چون هیچ معلومات و آگاهی علمی نداشتند، خیلی زود این موهومات را پذیرفتند و دامنه ی اعتراضات به مساجد و بازارها کشیده شد و راهپیمایی علیه زرافه به راه افتاد.
مرگ بر زرافه.مرگ بر زرافه . مرگ بر زرافه
لعنت بر فرزند شیطان.
مرگ بر عجیب الخلقه، قاتل بچه های ما…
مردم به قدری تظاهرات و هیاهو کردند که چند نفر از علما رسماً به شاه نامه نوشتند و خواهان نابودی زرافه ی بدقدم شدند. شاه، بعد از بیست سال سلطنت، می دانست که عوام را نمی شود ساکت کرد و این فکر را از سر آنها بیرون راند، پس، با بی میلی زیاد تن به خواسته ی علما و مردم پایتخت داد. میرغضب مخصوص دربار با حکم ماموریت عازم باغ وحش شد و زرافه را «راحت» کرد. به محض انتشار این خبر، میتینگ ها ساکت شد و مردم با خوشبینی به خانه هایشان رفتند و منتظر دفع نحوست شدند. البته قحطی فراگیر و بی سابقه ی آن سال به سرعت رفع و رجوع نشد، اما چند ماه بعد خبر از بارش برف و باران در نواحی مختلف کشور رسید و در بهار سال بعد گندم فراوان از ایالات چهارگوشه ی کشور برداشت شد. خیلی از مردم با جدیت فراوان معتقد شدند ریختن خون عجیب الخلقه بود که دفع بلا کرد و جان باقی مانده ی خلق را نجات داد، وگرنه حالاحالاها قحطی و طاعون در کشور ادامه داشت. گویا این آخرین مرتبه ای بود که وزارت خارجه ی بریتانیا پیشکش های حیوانی به دربار قاجار فرستاد و لندن صریحا به مامورانش دستور داد برای جلب رضایت شاه و درباریان، نقدی حساب کنند که مطمئن تر است.
مرگ بر زرافه
نقل شده از مجله ی روشنفکر
نسخه منتشره در سال ۱۳۴۹